FacebookTwitter

از اتهام اقدام علیه امنیت ملی تا اعتراف به فساد اخلاقی!-ابراهيم نبوي

11 اسفند 1387 ساعت 03:32

از من چگونه اعتراف گرفتند؟
ابراهيم نبوي:
نخست اين را بگويم که وقتي نوشتن ستون پنجم را به عنوان طنز سياسي در روزنامه آغاز کردم، مي دانستم که حتما به زندان خواهم افتاد. هرگز از افتادن به زندان و حتي تحمل زندان طولاني واهمه نداشتم و ندارم. و اين را هم نه فضيلتي مي‌دانم و نه براي ديگران لازم مي دانم. از شکنجه و کتک خوردن هم نمي ترسيدم و نمي ترسم، حتي تنهايي هم مرا ويران نمي کرد و نمي کند، ساده ترين دليلش اينکه در هر باري که زندان رفتم توانستم بازجو را راضي کنم که به من قلم و کاغذ بدهد، در 27 روز زندان اول دو کتاب را تمام کردم و در 4 ماه زندان دوم طرح چهار کتاب را ريختم و دو تا از آنها را نوشتم. مشکل من ترس و واهمه از تنهايي نبود. مشکل من يک باور فردي بود، اين باور که اعتقاد به هيچ باور سياسي ارزش رنج کشيدن را ندارد.

اين را گفته بودم که براساس بررسي خودم من در طول بيست سال ده بار تغيير کرده ام، هميشه فکر کرده بودم که براي باوري که دو سال بيشتر عمر نمي کند نبايد سه سال زندان ماند. کساني که براي اصلاحاتي که چهار سال طول کشيد پنج سال زندان گرفته اند، لابد به نظر من يک اشتباهي کرده اند. من باور ندارم و نداشتم که کسي که مي نويسد و يا فعاليت علني سياسي مي کند و قصد از بين بردن حکومت را ندارد، نبايد در زندان بماند. در سومين شماره يا چهارمين شماره ستون پنجم روزنامه جامعه نوشتم که اگر مرا دستگير کردند به هرچه بگويند اعتراف مي کنم ولي بدانيد که باور ندارم. حتي در فاصله دو زندان نيز کتابي نوشتم به نام اعتراف در همين مورد، و نکته جالب اينکه آيه قرآني که در ابتداي اعتراف اجباري من در کتاب اعتراف قبل از رفتن به زندان چاپ شد، همان آيه اي بود که در مدافعات زندانم نوشتم و آنرا در دادگاه خواندم. من به مقاومت کردن براي قهرماني اعتقاد نداشتم، چرا که اين فرمول که از نظر ذهني براي من مردود بود، اتفاقا همان فرمولي بود که بازجوي من انتخاب کرده بود. او مي خواست من مقاومت کنم تا روز به روز شرايط سخت تر شود. من نه مي خواستم مقاومت کنم و نه به اين نوع مقاومت باور داشتم. من چيزي براي لو دادن نداشتم. هر کاري کرده بودم علني بود و هر چه در مورد خودم مطرح بود همان بود که همگان مي دانستند.
گفتن تمام آنچه بر من رفت و رفتاري که در زندان کردم، نه ممکن است و نه لازم. روحم از گفتن آن آزرده مي شود و از سوي ديگر ممکن است گفتن تمام حقيقت(که شايد هرگز نگويم) بيشتر از اينکه مفيد باشد، وقت گير و بي نتيجه باشد، اگر از خواندن نامه هاي بچه هايي مثل اميد معماريان و روزبه اميرابراهيمي احساس ناراحتي وحشتناکي نمي کردم و به ياد روزهايي شبيه به همين که به سر من آمد نمي افتادم، هرگز اينها را نمي گفتم.
من دوبار زنداني شدم. بار اول در سال 1377 و بار دوم در سال 1379، بار اول بازجويي من ابتدا توسط دادگاه انقلاب و بازجويي با لهجه شيرازي که هرگز او را نديدم و يک روز هم با چشم بسته و توسط شخص قاضي مقدس( احمدي) انجام گرفت. در اين بازجويي ها که شايد پانزده روز به مدت شش تا دوازده ساعت در شرايط زندان انفرادي صورت گرفت، از تنها چيزي که از من نپرسيدند نوشته ها و اعمال سياسي اي بود که انجام دادم. عمدتا بازجويي حول و حوش مسائل شخصي و خصوصي من صورت گرفت. آنها مي خواستند در مورد رابطه عاطفي اي که من ده سال قبل از زندان داشتم و همان ده سال قبل تمام شده بود، اطلاعات به دست بياورند. مي خواستند اين رابطه را تبديل به يک پروژه ضداخلاقي کنند. من چه در اين مورد و چه در مورد مصرف مشروبات الکلي خيلي راحت و بدون اينکه حتي به جمله دوم برسد همه چيز را گفتم. در مورد علت جدا شدن من از همسر سابقم پرسيدند، برايشان نوشتم: آيا جدا شدن من از همسر سابقم همان اقدام عليه امنيت ملي است که من به آن اتهام به زندان آمده ام؟ بازجو خنديد و فشار را ادامه داد. آنچه مرا عذاب مي داد اين بود که هر آنچه به عنوان نقطه ضعف اخلاقي در من جسته بودند مسائلي بود که من آنها را اصلاً ضد اخلاقي نمي دانستم و خانواده و دوستانم همه از آنها اطلاع داشتند، مشکل در اينجا بود که من نمي فهميدم که من طنزنويس و کتاب نويس چرا بايد در مورد مسائل خصوصي زندگي ام براي بازجو توضيح بدهم؟

من حتي از فاش شدن اين مسائل نزد همگان هم ناراحت و نگران نبودم، چون مي دانستم مردمي که قرار است مرا به خاطر خوردن مشروبات الکلي و يا داشتن روابط عاطفي يا مشکلات خانوادگي محکوم کنند، همان مردمي هستند که مشروب مي خورند، روابط عاطفي دارند و به علت مشکلات خانوادگي زندگي شان از هم مي پاشد. مشکل من اين بود که از بازجويم مي خواستم محض رضاي خدا مرا به اقدام عليه امنيت ملي متهم کند، اما گويي او مي دانست که اين اتهام مرا نه تنها در جامعه کوچک و حقير نمي کند، بلکه اندازه مرا بزرگ مي کند. در همان زندان اول بود که از من خواسته شد در يک نوار ويدئويي به اشتباهاتي که در زندگي داشتم اعتراف کنم. اين اعتراف سه بار ضبط شد، بار اول آنچه گفتم يک دفاعيه کامل از خودم بود. چيزي که هميشه مي گفتم. گويي فقط به اين دليل ضبط شد که من عادت کنم جلوي دوربين بنشينم. اما اين اعتراف بازجو را راضي نکرد. بار دوم از من خواسته شد عليه ديگران حرف بزنم، من به آنها گفتم عليه خودم هرچقدر بخواهيد حرف مي زنم ولي در مورد ديگران مرا معذور بداريد. تمام دلخوشي آنان اين بود که من در اين مصاحبه يک جا بگويم که به دليل اينکه در سال 1367 دچار فساد اخلاقي شدم، از اسلام و تفکر انقلابي دور شدم و اين آغاز اشتباهات من بود. من نمي فهميدم اين به چه درد بازجو مي خورد. آيا مردمي که نوشته ها و فکر مرا بعد از سال 1377 دوست داشتند لابد از اينکه من به دليل فساد اخلاقي به اين نوشته ها و فکر ها رسيده بودم، به فساد اخلاقي هم علاقمند مي شدند. ويدئوي دوم به مدت چهل دقيقه و با همين حرف‌ها گفته شد. اما بازجو دو روز بعد آمد و گفت يک ويديوي ديگر ضبط کنيم و من همه چيز را بگويم، ولي به روابط عاطفي و مفاسد اخلاقي اشاره نکنم بلکه به انحراف فکري ام اشاره کنم. اين يعني همه آن چيزي که بخاطرش پانزده روز و شب تحت فشار بودم. اين نوار هم ضبط شد و رفت. به من گفته شد که هرگز از اين نوار استفاده نخواهد شد. من هم هرگز از پخش ان واهمه اي نداشتم، هيچ چيزي بدتر از آنچه همه در مورد من مي دانند وجود ندارد و نداشت که در آنجا گفته شده باشد.

BalatarinFacebookMySpaceTwitterDiggDeliciousStumbleuponGoogle BookmarksRedditNewsvineTechnoratiLinkedinMixx

عضويت در خبرنامه

captcha

آمار بازديدكنندگان

5892576
امروزامروز3043
ديروزديروز4822
اين هفتهاين هفته16547
اين ماهاين ماه99040
كلكل5892576
3.81.97.37
UNKNOWN