FacebookTwitter

خطای بزرگ رهبری

محسن نمکیان

رهبری جمهوری اسلامی ایران، آقای سید علی خامنه‌ای

گرچه نه این قلم جزو دعوت شدگان آقای محمد نوری زاد برای نامه نگاری به شماست و نه «خدا را شکر» شرایطی که ایشان برای شروع نهضت نامه نگاری به شما در نظر گرفته‌اند، یعنی رخ داد اتفاقی برای ایشان، محقق شده است، با این حال تصمیم به نگارش این نامه خطاب به شما گرفتم.

 

به جهت احترام به قواعدی که آقای نوری زاد برای این نامه نگاری‌ها قرار داده‌اند، که می‌توان آن‌ها را در رعایت احترام و ادب خلاصه کرد، من نیز بر روی برخی از احساسات درونی لبریز شده نسبت به شما سدی زده‌ام، تا امکان بروز نیابند، اما این نمی‌تواند منجر به پا گذاشتن بر خصلت راست‌گویی شود. صادقانه نیست که نام شما را با برخی القاب یاد کنم، از این روست که به جای محضر محترم رهبری جمهوری اسلامی، حضرت آیت الله خامنه‌ای، به آنچه در صدر این نوشته آمد بسنده کرده‌ام.

رهبر پیشین انقلاب عالم را محضر خدا می‌دانست. حضور، مختص خداست. محضر فضایی است که در آن حضور خداوند درک می‌شود. خداوندی که بزرگان، او را زنده و حاضر می‌دانند. حضوری زنده و خلاق که سرشار از رشد و تعالی است. برای ما که درکمان قاصر از عوالم آن بزرگان است، جلوه‌هایی از حضور زنده و خلاق را می‌توان در جلوه‌های طبیعت، به خصوص در بهار تجربه کرد. اگر آن طراوت و شادابی که در طبیعت در بهار موج می‌زند در روح و جان ما به تجربه درآید،‌ آنجا «محضر» است. برای من بسیار غریب است اگر کسی چنین ادعایی را در برخورد با شما بکند. نهایت قدرت شما در فضا سازی‌هایی است که پیرامون شما به وجود آورده‌اند، کرامات و برکاتی که هیچ‌ گاه عیان نمی‌شوند، لابد به این بهانه که برای اغیار عیان شدنی نیست، منقلب کننده‌ترین خطابه‌های شما برای طرفدارانتان آن‌ها هستند که به کهولت سن و ضعف قوای جسمانی خود اشاره دارید که ناله دوستدارانتان را بلند می‌کند. در صحنه عیان چیزی فراتر این موارد دیده نمی‌شود اما همزمان صدا و سیمای شما، کیهان شما، نمایندگان منتخب و منصوب شما در مجالس خبرگان، ائمه جمعه شما و دیگران و دیگران که همگی درنهایت وصل به خود شمایند، مکرراً از وجود کرامات و برکاتی سخن می‌گویند، حال چه از طریق رخدادهای خارق‌العاده‌ای چون «یا علی گفتن در زمان تولد» و چه از طریق رویدادهایی مثل «مدیریت خردمندانه در دوره فتنه» یا مثلاً «پیشگویی‌های شما در خصوص بیداری اسلامی» و ... که هرکدام مثال‌های نقض فراوانی را در حوزه مورد اشاره خود به خاطر می‌آورند. به نظر می‌رسد که این‌ها، بیش از آن که بیان واقعیات باشند، خود راهی تضمینی برای کسب قدرت در بین متملقان و چاپلوسان هستند.
بهترین محک برای ارزیابی میزان عمق آن احساسات پرشور و دستبوسی‌ها و تعریف و تمجیدها، درآمدن از آن فضایی است که پیرامون شما درست شده است. آیا اگر شما در رأس هرم قدرت ایران نبودید، آیا اگر بمباران برچسب‌زنی‌های آنچنانی درباره شما در صدا و سیما و رسانه‌ها قطع شود،‌ حتی آیا اگر ظاهر شما و لباس شما عوض شود، آنگاه قدرتی در تسخیر قلوب مردم داشتید؟ اگر جایی بروید که کسی شما را نشناسد، آیا قادرید به گونه‌ای عمل کنید و سخن بگویید که مردم همان احساساتی که در بیت ابراز می‌کنند نسبت به شما داشته باشند؟ من گمان نکنم که چنین باشد.

محضر، آن فضایی است که انسان را خود به خود و از روی حقیقت مجذوب می‌کند و نه از روی توهم. لابد صحنه‌های ضجه زدن‌ها و مویه‌های هواداران رهبر تازه درگذشته کره شمالی را دیده‌اید. آیا این حالات، حالات کسی است که از فراغ حضور به گریه افتاده است؟ و یا در خوشبینانه‌ترین حالت، حالات انسان‌های شستشوی مغزی شده‌ای است که در غم نابود شدن توهمات ساختگی‌شان می‌گریند؟ آیا می‌توان از "محضر رهبر کره شمالی" سخن گفت؟

کسی که حضورش محضر است، با هیچ می‌تواند همه چیز بسازد، مردم مجذوب اویند، و نه مجذوب برچسب‌های او. جذبه خود او آنچنان شدید است که حتی بر برچسب‌های منفی بر ضد او نیز غلبه می‌کند. مثال‌های متعالی از این دست فراوانند. پیامبران و اولیا، اقلاً آن‌ها که ما تاریخشان را می‌دانیم از این دستند. برخی حتی خود بر علیه خود دافعه هم ایجاد می‌کنند. حسین (ع) از آن‌هاست، زمانی که عاقبت عاشورا را برای یارانش می‌گوید و اجازه رفتن می‌دهد. این آن محضر است و البته محضرهای تقلبی یا توهمی هم فراوانند.

از این روست که کلمه «محضر» را نمی‌توانم برای خطاب کردن شما به کار گیرم. در خوش‌بینانه‌ترین وضعیت، برای من شما رهبری قدرتمند (متکی به قدرت‌های زمینی چون سیستم‌های امنیتی و رسانه‌ها و ...) هستید که متأسفانه قدرتش را به مسیر‌های ناصحیح انداخته است. محضر شما، اگر بتوان آن را محضر نامید، برای من فضای ناخوشایندی از انواع و اقسام تجربه‌های تاریک است. چه در مقیاس‌های شخصی و چه در اندازه‌های کلان. ادعاهای فراوان در حوزه‌های اعتقادی، چه دینی و چه عرفانی، که نمی‌توان رد آن‌ها را در راهبرد‌های کلان مملکتی به شکل عملی دید. برای من محک اعتقادات شما در اعمال شماست و نه کلام، که سخن گویان شیرین سخن فراوانند. زیباترین خطابه‌های اخلاقی توسط شما و سخنگویان و سخنرانان نزدیک به شما را یک صفحه اول پر از بی اخلاقی روزنامه کیهان، که با کمال تعجب آن هم زیر نظر شماست، بر باد فنا می‌دهد. محکم‌ترین دستورات شما در خصوص علنی نکردن نام مجرمان قبل از اثبات اتهام و صدور حکم، با سی ثانیه آبروبری «بیست و سی» که آن هم در نهایت تحت نظر شماست، به عباراتی بی محتوا تبدیل می‌شوند. اتفاقات موردی از این گونه رفتارها قابل اغماض و قابل تعبیر شدن به اشتباه اشخاص است، اما بار تجربه‌های اینچنینی آنچنان بر پشت نهادهای نزدیک به شما سنگینی می‌کند که عاقلانه نیست اگر آن‌ها را سیستماتیک، برنامه ریزی شده و تحت کنترل خود شما ندانیم، و لابد با انبوهی از توجیهات شرعی، مثلاً حفظ نظام و ... . اگر برای شما محضری هم قایل شوم، محضری از اینگونه بارهای منفی است.

محترم، به معنای مورد احترام است. به طور کلی احترام به همه قوانین نوشته و نانوشته‌ای که روابط ما مردم و شما را با هم تنظیم می‌کند. صادقانه نیست اگر شما را محترم بدانم، نه به این معنا که روی به بی‌ادبی بیاورم، بل به این معنای کلی‌ که شما بسیار از این قوانین عدول کرده‌اید، محترمشان ندانسته‌اید و از این رو شرایط بقای «احترام» خود به خود ساقط است. شما در موضع یک رهبر دینی و در موضع یک رهبر سیاسی، «محترمانه» عمل نکرده‌اید. پس حداقل صداقت ان است که شما را رهبری محترم خطاب نکنم.

این همه، توضیحی طولانی بود برای نحوه‌ای که در خطاب کردن شما برگزیده‌ام. چقدر تلاش لازم است تا القاب عاریتی از کنار اسم شما برداشته شود بدون آن که شائبه بی احترامی به وجود بیاید.

گرچه درلفافه و گاه به صراحت، شما را معصوم معرفی می‌کنند، اما روی صحبت من دقیقاً در نقطه مقابل این ادعاهاست. می‌خواهم از کلیدی‌ترین اشتباه شما سخن بگویم. رنجیده خاطر نشوید. البته بسیار در باب انتقاد شنوی خودتان و علاقه مندی‌تان به این موضوع گفته‌اید. این هم از همان دست سخن‌هایی است که در عمل نقض می‌شود. کیست که نداند انتقاد از شما چه عواقبی دارد. یکی از بیشمار شاهد زنده، محمد نوری‌زاد است، مگر می‌توان پذیرفت که همه این برخوردها با منتقدان، خارج از نظر شما صورت می‌گیرد؟ رنجیده خاطر نشوید، چرا که رنجش خاطر شما معمولاً به اتفاقات عینی می‌انجامد و مثلا اگر این نوشته در تارنمای آقای نوری‌زاد منتشر شود، آزار و اذیت ایشان را به دنبال خواهد داشت. از شمرده شدن اشتباهات شما توسط دیگران چه باک، اگر معصومیت درست شده برای شما واقعی است؟ آیا از معصومیت علی (ع) با آن چه درباره‌اش به بدی می‌گفتند چیزی کاسته شد؟ آیا قدرت نوح (ع) با استهزای برخی افراد مضمحل شد؟ آیا از اتهاماتی که به مریم (س) زده شد، چیزی بر دامان پاک آن حضرت باقی ماند؟ بزرگان، باکی از مسخره شدن و متهم شدن ندارند، پس اگر آن بزرگواری هستید که از شما به تصویر کشیده شده رنجیده خاطر نشوید.

کلیدی‌ترین اشتباه شما، نشستن بر دروازه وصول به خداوند است. این بحثی سیاسی نیست. ابعاد سیاسی موضوع و محصول این رویکرد شما به دفعات و به طور مفصل و مجمل توسط کارشناسان موضوع تحلیل و ارزیابی شده است. این حتی بحثی دینی-مذهبی هم نیست که آن هم موافقان و مخالفان خود را دارد و البته به لطف حمایت‌های مختلف شخص شما، موافقان بیشتر و بیشتر صدایشان به گوش می‌رسد، آن هم در صدا و سیمای زیر نظر شما و رسانه‌های مشابه دیگر.

نگاه من از زاویه مسئولیت است. هیچ توجه کرده‌اید چه مسئولیت بزرگی برای خود خریده اید؟ برایتان می‌گویم. با تبدیل شدن به ولی مطلق فقیه، تبدیل شدنی که اگر نگویم با نظر خود شما، حداقل با رضایت شما و با ساکت ماندن در برابر روند شکل گیری آن صورت گرفته است، حکم دربان دروازه وصول به خداوند را یافته‌اید. لایه ظاهری آن چه بسا جذاب باشد، انسان تصور می‌کند در جایگاه بزرگانی چون علی (ع) قرار گرفته است و امید دارد که با تقلید از او مانند او نیز بشود. اما درست یک لایه، و فقط یک لایه زیر این پوسته، دامی مهیب پنهان شده است.

شما با پذیرفتن عنوان ولایت مطلقه فقیه و عمل کردن در آن راستا در اصل، مسئول رساندن مردم به خدا شده‌اید. عجیب آن که سایر راه‌ها را نیز بسته‌اید، گویی راه رسیدن به خداوند، فقط و فقط از آن مسیری است که شما مد نظر دارید. صرفنظر از صحت یا سقم سایر راه‌ها، شما راه را بر همه باورها و اعتقادات بسته‌اید، آن هم نه از سر آگاهی بخشی که از سر ترس و عقوبت‌های سهمگین آن. شما راه را بر ادیان غیر ابراهیمی بسته‌اید، راه را بر انواع و اقسام مکاتب اعتقادی شرق و غرب جهان بسته‌اید. شما حتی راه را بر ادیان ابراهیمی نیز بسته‌اید. همین الان در زندان‌های شما کسانی به جرم گرایش به مسیحیت در انتظار اعدام هستند. اگر محذوریت‌ها نبود، راه را بر اهل تسنن هم به طور کامل می‌بستید. شیعیان دگر اندیش نیز از این شیوه شما بی بهره نیستند. روز به روز هم دایره اندیشه‌های صواب از نظر شما، شمایی که بر دروازه وصول به خداوند نشسته‌اید، بسته‌تر و بسته‌تر می‌شود. هر کسی که تلاشی برای معنویت در مسیری غیر از مسیر مورد عنایت شما کند، محکوم به گرفتار شدن در سطوح مختلف است، از محرومیت‌های اجتماعی گرفته تا زندان و سلول انفرادی و اعدام.
همان زمان که آزادی انتخاب سایر راه‌ها را از مردم می‌گیرید، زیر بار مسئولیتی عظیم رفته‌اید. اگر کسی در انتخاب راه خود مختار باشد، مسئولیتی متوجه شما نیست. شبیه به گروهی که به مسافرتی می‌روند، رهبر گروه مسئولیتی در قبال آنان که با او نمی‌آیند ندارد. حتی مسئولیت این رهبر در قبال آنان که خود انتخاب می‌کنند با او باشند نیز گرچه بالاست اما به هولناک بودن آن چه شما کرده‌اید نیست. شما افراد را به زور با خود در این مسافرت همراه کرده‌اید. وعده‌ها داده‌اید و می‌دهید، از زیبایی مقصد، از خوشی‌ها در مقصد تا هزاران وعده عجیب و بزرگ دیگر، در دل یک جمله شماست، وقتی حکومت را اسلامی متکی بر قرآن معرفی می‌کنید. هیچ تصور کرده‌اید که اگر مسیر را به اشتباه رفته باشید (که به گمان من چنین است) کدام آیه قرآن گریبانگیر شما خواهد بود؟

مسیر مورد عنایت شما «در عمل» به کجا می‌انجامد؟ صحبت‌های زیبا و وعده های نادیدنی در مقابل اتفاقات عملی و تجربیات روزمره به سرعت رنگ می‌بازند. آن آرمان‌شهری که قرار است در اثر اتصال حکومت شما با حکومت منجی به وجود بیاید در عمل مختصات آن حکومت را ندارد، و برعکس در حال دور شدن از آن مختصات تعریفی است. فقط به عنوان یک مثال، منصفانه نیست اگر جامعه ایران را گرفتار دروغ گویی ندانیم. تغییر چنان شدید بوده است که بسیاری از جوان‌تر‌ها هم دورانی از زیبایی صداقت را تجربه کرده و به یاد می‌آورند. امروزه به شکل مکرر و تقریباً روزمره در سخنان مسئولین بسیار رده بالای مملکت آن‌چنان تناقضاتی وجود دارد که بدون شک بایستی لااقل یک طرف ماجرا را دروغگو، آن هم دروغگویی با آگاهی کامل دانست. و متاسفانه همین حالت چون ویروسی مرگبار به زندگی روزمره مردم نیز سرایت کرده است. جامعه‌ای که دروغ در آن به این شکل نظام یافته رواج یابد، مستعد هزار پلیدی دیگر نیز هست، و می‌بینیم که جامعه ایرانی چنین شده است. این آن سفری است که مردم را به حکم ولایت با خود همراه کرده‌اید.

عجیب است که گاه توجیهاتی اینچنینی از زبان نزدیکان شما به گوش می‌رسد که به توصیه‌های حکیمانه شما عمل نمی‌شود و الا جامعه این چنین نمی‌شد. این خود اعترافی به واقعیت وضعیت موجود است، این چگونه رهبری است که حرفش توسط مسئولین و مردم خوانده نمی‌شود؟ این ادعاها در همه حوزه‌ها دیده می‌شود. در حوزه مفاسد اقتصادی و حکایت دردناک اختلاس بزرگ، می‌گویند اگر به فرمان هشت ماده‌ای حضرتعالی عمل می‌شد چنین اتفاقی نمی‌افتاد. در موضوع تحریم‌های انگلستان و وقایع بعد از آن، گشته‌اند و حرف‌های ده سال قبل شما را استخراج کرده‌اند که از خباثت‌های انگلستان گفته‌اید و باز می‌گویند که به حرف شما اگر عمل شده بود چنین نمی‌شد. در حوزه مفاسد عمومی و بی‌دینی، باز مقصر مردمند که به نصایح شما گوش نمی‌کنند. سوال اما این است که اگر واقعا چنین است، شما چه اصراری دارید که رهبریت مطلق کسانی را داشته باشید که گوش به فرمان شما نیستند؟

از مسئولیت شما و از بزرگترین اشتباهتان می‌گفتم. شما بر سر راه خداوند نشسته‌اید و مردم را به این سمتی که تصویرش را همه می‌بینیم «رهبری» کرده‌اید. عجیب آن که خودتان هم راه را بر خودتان بسته‌اید، با پسوند مطلقه‌ای که به عنوان ولایت فقیه افزوده‌اید، گویا با افتخار هم مسئولیت این اتفاق نامبارک را پذیرفته‌اید. به قول آقای کدیور، ولایت مطلقه، مسئولیت مطلقه را هم به دنبال دارد. نمی‌توانید اعمال نفوذ مطلق بکنید، اما خود را بری از مسئولیت‌ها و عواقب بدانید.

ذهن انسان توجیه‌گر است. اگر خواننده این نوشته باشید، شک ندارم که انواع و اقسام توجیهات ذهنتان را احاطه خواهند کرد، که ذهن می‌خواهد به نوعی خود را از زیر فشار خلاص کند. چه بسا تصوری زیبا از نتایج حکومت شما برایتان ساخته باشند و یا خود برای خود ساخته باشید. چه بسا آن چه در کلیت حکومت شما در حال اتفاق افتادن است را با استثنائات حکومت علی (ع) منطبق می‌سازید. هزار هزار توجیه مثلاً از این دست که شما سعی خود را کردید و نشد، امکانات در اختیار شما نبود، دشمنان نگذاشتند و ... اما این‌ها هیچ چیزی را عوض نمی‌کنند، چرا که خود را ولی مطلق فقیه نامیده‌اید. شما ولی مطلق شده‌اید با قبول همه این شرایط و از همین روست که مسئول همه چیز هستید، همه چیز.

بر خلاف آقای نوری‌زاد، من راه خلاص چندانی برای شما قائل نیستم. به اعتقاد من و برخلاف نظر برخی، اختیار شما دیگر در دست خودتان نیز نیست، دست شخص خاصی نیز نیست. این، از نمودهای عینی که در فضاهای عمدتاً سیاسی پیرامون شما رخ می‌دهد به وضوح قابل ردیابی است. گمان من این است که فقط یک معجزه، یک اتفاق خارق العاده، یا به زبان مذهبی-دینی یک توجه بسیار ویژه و فیض می‌تواند شما را از آن چه خود برای خود درست کرده‌اید تا حدودی رها کند، که برخی اعمال شما به نظر نمی‌ایند که جبران پذیر باشند، که معتقدم این امکان نیز از کف شما رفته است.

والسلام

 

منبع اولین انتشار : جرس - 3 دیماه 1390

BalatarinFacebookMySpaceTwitterDiggDeliciousStumbleuponGoogle BookmarksRedditNewsvineTechnoratiLinkedinMixx

عضويت در خبرنامه

captcha

آمار بازديدكنندگان

6951104
امروزامروز3681
ديروزديروز12675
اين هفتهاين هفته22597
اين ماهاين ماه90054
كلكل6951104
3.148.108.192
UNKNOWN