آخرین اخبار
اطلاعیه ها و بیانیه ها
نامه مجید دری به ژیلا بنییعقوب، شیوا نظرآهاری و ریحانه طباطبایی در پی احضار آنان به زندان
- توضیحات
- تاریخ ایجاد در چهارشنبه, 01 شهریور 1391 20:55
There was a problem loading image /home/ayahra/ayahra.org/images/dori.jpg
There was a problem loading image /home/ayahra/ayahra.org/images/dori.jpg
در پی احضار ژیلا بنی یعقوب، شیوا نظرآهاری و ریحانه طباطبایی، به زندان اوین، مجید دری در نامهای خطاب به این سه تن، نسبت به اجرای احکام زندان آنان اعتراض کرده است.ژیلا بنییعقوب و شیوا نظرآهاری که پیش از این نیز چند بار از سوی " دایره اجرای احکام زندان اوین" احضار شده بودند، این بار با اخطاری مبنی بر "ضبط وثیقههایشان" مواجه شدهاند. همچنین ریحانه طباطبایی نیز در روزهای گذشته به زندان احضار شده است.
ژیلا بنییعقوب به یک سال حبس تعزیری و 30 سال محرومیت از حرفه روزنامهنگاری،شیوا نظرآهاری، به 4 سال حبس تعزیری همراه با تبعید به زندان شهر کرج و 74 ضربه شلاق و ریحانه طباطبایی به 5 ماه حبس تعزیری محکوم شده است.
متن کامل نامه مجید دری در زیر میآید:
زنان و مردان سوزان هنوز دردناکترین ترانههاشان را نخواندهاند
سکوت سرشار
سکوت، بیتاب از انتظار است
سردردهای بیامان و پیاپی، انگار درد جای دیگری نمیشناسد جز این ناچیز جای
فضای تنگ، تنگ تنگ تنگ که حسرت فریادی را هم بر دل مینهد . فریادی که خالی شوی، سبک شوی، بگریزی. بگریزی از این ازدحام . از این ظلم، از این بیداد. کسی نیست به فریادم برسد.؟ فریارس
فریادهای جگرسوز مادران هم یعنی بی اثر مانده. یعنی آنچه کوه را هم از جا میکند و دیاری را کن فیکون. دیگر اثر ندارد.؟ دیگر جواب نمیدهد؟ مادر، مادران، مگریید که بر فراز آسمان، خدا هم خود را به خواب زده که اگر خفته بود، صدها بار خوابش آشفته میشد.
مادر ژیلا، مادر شیوا، مادر ریحانه . مگریید که اشکهایتان را، همچون اشکهای مادر من و دیگران که سالهاست چون جوی روان است و چون دریا پر تلاطم به هیچ نمیگیرند. وای از این زمانه...
ژیلا!
به نام میخوانیمت که میدانی چقدر جایگاهت بلند است. بهمن تو چه میکشد از پس رفتنت به زندان؟ بهمنی که هرگاه دیر به دیدنش میآمدی مرا هم که به او نزدیک بودم، از خود میراند و شرمسار و سربهزیر با حجب و حیای همیشگیاش مینالید: "میخوام تنها باشم". حال باید سالی را گوش ببرد از شنیدن نامش از بلندگو که به شوق دیدار تو پر میکشید که ملاقاتت کند، که ببیندت، که بشنودت و دردهای چند روزه را با یگانه همدردش در میان نهد. بهمن اما میداند، ژیلایش قرص و محکم است. میداند وا نمیدهد. میداند سربلند است و پیروز. اما درد تنهایی، غم دوری از عزیز، اینها را نمیفهمد. هجوم میآورد و ویران میکند و بیتوته. تنها دیدار است که اندکی تسلایش میدهد. هرچند پشت شیشه و با گوشیهای ملاقات کابینی. بهمن روزهای سختی در پیش دارد و ژیلا روزهای سختتری.
ژیلا حال، هم دردِ خود را دارد و هم دردِ بهمن و ماد و هم دیگران را. ژیلا را باید بشناسی و احساس کنی تا بفهمی درونش چیست.
ژیلا!
بهمنت چشم به راهت است و نگران. تو باید سالم بمانی. از خود چون دری محافظت کنی تا باز در انگشتری بهمن بنشینی و باز به گوش هم از روزهای سخت رفته و خوب نیامده ترانه بگویید. لحظههای سخت، سخت میگذرد. سخت باش و پاینده. چشم به راهتیم. راستی ژیلا جان، میلادت فرخنده. زادروزت به شادی. تولدت مبارک.
که میدانست این میلاد خاری میشود بر چشم استبداد نه گوهری بر تاج فرعون. بر خودت ببال که میبالیم به تو
شیوا!
طاقت بیار! یادت هست این اسمِ رمز ما بود و بهانهای تا سرود" شیوا" سروده شود آنهم در بند 350. نمیدانم شنیدهای یا نه، اما ضیا(نبوی) استعدادش در این امر بسیار درخشید با کمک دیگران البته. چقدر خندیدیم
شاید، بتوان دوریات را تاب آورد. اما دریغ، خندههای هرچند ناخواستهات دردی میشود بی درمان.
چه حرفها که در این مدت آوار نکردند روی سرت، انگار هرکه به زندان نیست، متهم است. اتهامی که اینان از آن میگذرند و دوستان نمیگذرند. از نزدیک میشناختمت. میدانم در دل چه داری و حالت چهگونه است. میدانم آزادی را برایت قفسی کردند. میدانم سکوت کردی که اینان چه میکنند با شرافت آدمی.
تو با آبرویت ایستادی. کاری که از پس ما برنیامد. این آفرین ندارد؟
آنان که زیاده حرف میزنند و میخواهند بر زمینت بزنند، سنگ بر جوی آزادیخواهی میافکنند تا سدی بسازند و طعمهای صید کنند. آنها از شرافت به باد رفتهشان محافظت میکنند.
شیوا! طاقت بیار. طاقتی بیش از دیروز. در این مدت توانمان تحلیل رفته، اما همتمان افزون شده. یادت نرود ما را پس از آمدنت. دل تنگی را که میدانی چیست، دلتنگت هستیم، دلتنگت میمانیم. زیاد
کاش میشد به جای هر کلامی، صدای خندههایت را میشنیدم. کاش میشد، زمان میایستاد و میماندی. کاش....
ریحانه!
دوست دیر آمده و زود رفته. شرم داشتی از میزان حبست حرف بزنی" 6 ماهم جای حرف زدن داره، آدم خجالت میکشه بگه 6 ماه"
بدان؛ میزان حبس مهم نیست، بحث بر سر رفتن است. فرصت نشد خیلی از حرفها را برایت بگویم، زمان نماند و رفت. وقت نداشتی، سرت شلوغ بود، پرکار و پر مشغله، آنسان که نمیتوان میزان رفاقت را به ماه و سال شمرد. چه آنگاه که دل فرمان دهد، هر سد و معبری از جا کنده و دوستی چنان پر برگ ، پر رنگ میگردد و دل چنان سفره میشود که خود انگشت به دهان میمانی این منم؟!. حبس هم همین است. با رفتنت خانواده و دوستانت بیش از تو ضربه میخورند و در خود فرو میروند، کم و زیاد ندارد حبس. تو خود نیستی که ببینی چه میشود. با اینکه ارتباطات زنداان، روابطی سست و به شدت شکننده است و هیچ امید و اعتمادی بدان نمیتوان داشت. اما تو فارغ از اینها بودی و رها از هر باید و نبایدی، برهم زننده معادلات. برهان خلف!
کاش میشد حکمات را به من میدادی با جان و دل میکشیدم. حبس تو مال من. کار و تلاش، حتی اگر یادی از من هم نکنی از ان تو.
پس به یاد داشته باش، حبس تو را هم من کشیدم
ریحانه، شیوا، ژیلا
شما میروید و ننگی دیگر بر پیشانی ظالمان داغ میکنید. جا داشت با خبر اجرای حکم شما این سوال مطرح میشد که اصلا به چه جرمی حبس دادید که اجرا کنید؟
شما که داعیه آزادی و آزادیخواهیتان گوش فلک را کر کرده. چطور است که تاب شنیدن حرف را هم ندارید.؟ حتما حرفهای رئیس قوه قضائیه مبنی بر رعایت حقوق بشر در ایران، همینهاست. پس با افتخار در پرونده دستگاه قضاییتان لحاظ کنید که فردا زمان افتخار فرا میرسد. به همه بگویید ، ما زن و مرد نمیشناختیم. هر که در مقابلمان میایستاد تا حتی کوچکترین حرفی میزد، چنان برخورد میکردیم که مایه عبرت دیگران شود. مادران ما اگرچه میگریند اما در دل به داشتن چنین فرزندانی که آموزه خودشان بوده است، افتخار میکنند.
مادر ریحانه، شیوا و ژیلا و دیگران میگریند ، میگریند از دوری فرزندانشان. با این اشکها هم خود را تسلی میدهند و هم ما را.
در ادامه راه، هم ما را در ادامه راهمان به سوی آزادی مصممتر میکنند. با این اشکها روزی سیلی میسازند بنیان کن. که هیچ ظلم و ظالمی را مفری نباشد. درود بر شرف این شیرزنان که میآموزند مرد بودن، تنها نرینه بودن نیست که صد نکته غیر از آن را میباید.
کاش کسانی پیدا میشدند و در اعتراض به حکم فعالین حقوق بشری و مدنی وبه خصوص این سه تن، کمپیمنی راهاندازی نموده، امضا جمع میکردند تا دست کم نشان دهیم، هنوز بیتفاوت نشدهایم. هنوز رگ داریم و پی. جرأت و شهامت و مردانگی درونمان نمرده و اگر لب فرو بستهایم. ساکت ننشتهایم.
به عنوان اولین نفر اعتراض خود به اجرای حکم این دوستان اعلام نموده و از تمامی نهادهای حقوق بشری میخواهم نسبت به این موضوع سکوت نکرده و عکسالعمل نشان دهند.
نشان دهند که تنها موضوع جنگ، آنچه در سوریه رخ میدهد، ملاک نیست و نسبت به مسائل حقوق بشری هم حساسند. تا دیر نشده اقدام کنید.
سه یار زندانی، به بقیه دوستان به خصوص مهسا سلام گرم مرا برسانید. جای خالی مهسا کم بود، شما هم میروید؟! کاری از دستم بر نمیآید. جز آرزوی سلامتی و آزادی هر چه زودترتان.
آه اگر آزادی سرودی میخواند، کوچک
کوچکتر حتی از گلوگاه یکی پرنده.
دوست ، برادر و همرهتان. مجید دری./ زندان بهبهان
مقالات
عضويت در خبرنامه
آمار بازديدكنندگان
امروز | 1024 | |
ديروز | 3092 | |
اين هفته | 5697 | |
اين ماه | 15919 | |
كل | 7027942 |