آخرین اخبار
اطلاعیه ها و بیانیه ها
شاعر مازندرانی: در زندان آمپولی به من زدند که زبانم کرخت شد
- توضیحات
- تاریخ ایجاد در یکشنبه, 10 مرداد 1400 18:57
«سیاوش امامی»، شاعر و فعال مدنی اهل مازندران که روز ۲۵ خرداد ۱۴۰۰ به اتهام «اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت ملی» و «تبلیغ علیه نظام» از سوی نیروهای اداره اطلاعات شهرستان نور بازداشت شد، از سوی شعبه یک دادگاه انقلاب شهرستان آمل به سه ماه حبس محکوم شده است.
اگرچه این حکم به مدت بیست روز، قابل اعتراض است؛ اما سیاوش امامی به ایرانوایر میگوید در واکنش به بیعدالتی دستگاه قضایی، قصد اعتراض ندارد و در حال آماده شدن برای گذراندن دوران حبس است.
سیاوش امامی متولد ۱۳۶۹ و اهل روستای جوربند چمستان مازندران است. او از هفده سالگی سرودن شعر را آغاز کرده و علاقهمند به تحقیق در ادبیات است. او و دو نویسنده دیگر، پیش از این یک کتاب در حوزه ادبیات مازندران منتشر کردهاند؛ اما در طول چند سال گذشته، دو کتاب دیگر این شاعر مازندرانی، اجازه انتشار نیافتهاند.
او در فضای مجازی نسبت به اعتراضات مردمی واکنش نشان داده و تلاش کرده به عنوان همشهریاکبر محمدی « جبهه متحد دانشجویی» را احیا کند. اکبر محمدی از فعالان دانشجویی بود که در جریان کوی دانشگاه بازداشت و به حبس محکوم شد. او در زندان به طرز مشکوکی درگذشت. آقای امامی به دلیل فعالیتهای خود پیش از این نیز چندین بار به اداره اطلاعات مازندران احضار و حتی به مرگ تهدید شده است. جزییات فعالیت، احضار و بازداشت اخیر او را در زیر میخوانید:
آقای امامی چرا شما را بازداشت کردند؟
من بیانیه تحریم انتخابات را امضا کرده بودم و در مورد انتخابات اخیر در صفحات اجتماعیام واکنش نشان داده بودم.
این نخستین بازداشت شما بود؟
خیر. بازداشتهای من از دیماه سال ۹۶ شروع شدند. آن سال با یک بیانیه، از اعتراضات مردمی حمایت کردم. همان روزها به اداره اطلاعات شهرستان نور احضار شده و بعد از سه روز، آزاد شدم. پس از آن هم چندین بار به اداره اطلاعات و پلیس فتای شهرستان نور احضار میشدم، یکی دو شب، یا نهایتا پنج شب نگهام میداشتند و بعد آزاد میشدم.
من که به راه آقای اکبر محمدی و امثال او باورمندم، با کمک برخی دوستان تلاش میکردیم جبهه متحد دانشجویی را در داخل کشور از نو احیا کنیم. چندین مصاحبه با شبکههای مختلف انجام دادم و در گردهماییهایی در تهران شرکت کردم. در شبکههای اجتماعی از مردم حمایت میکردم و در مورد سقوط هواپیمای اوکراینی نتوانستم بیتفاوت باشم.
به همین دلایل، چندین بار توسط اداره اطلاعات تهدید به مرگ شدم. یک بار به من مستقیما زنگ زدند که سریال گاندو را ببین و عبرت بگیر و ببین که ما تا بیخ گوش رییسجمهور ایران هم رسیده بودیم، امثال شما که دیگر عددی نیستید.
آخرین دستگیری شما چهطور اتفاق افتاد؟
ساعت هفتونیم صبح روز ۲۵خرداد، هفت نیروی امنیتی به خانه پدرم در آمل هجوم آوردند و با رعب و وحشت و ایجاد سروصدا، مرا با خودشان بردند. هجومشان بیشتر به یک جنگ خیابانی شبیه بود.
ساعات اولیه صبح بود و خانواده من وامانده بودند. خواهرم که شاهد ماجرا بود، بعد از آن واقعه دچار شوک شد و چهار بار او را به دکتر برده بودند، به شکلی که بازجو روز سوم بازجویی، من را در این مورد نکوهش میکرد که مثلا تو مقصری و اگر مشکلی برای خواهرت ایجاد بشود، مسئولیتش با توست. همین حرف، شرایط بازجویی را برایم سختتر کرده بود. مادرم هم همان روز رگ عصب چشمش دچار پارگی شد، طوری که چشم چپش پر از خون بود. نحوه دستگیری بسیار شدید بود. همه جای خانه را برای تفتیش زیر و رو کردند و بعد با چشمبند و دستبند مرا به اداره اطلاعات آمل منتقل کردند.
پس از آن شما را به زندان منتقل کردند؟
نه، ابتدا مرا به اداره اطلاعات منتقل کرده و یک بازجویی سراسیمه و سطحی انجام دادند. همان روز، بلافاصله مرا به دادگاه شهرستان آمل منتقل کردند. قاضی شعبه یک دادگاه انقلاب به من تفهیم اتهام کرد. بعد هم مرا به اداره اطلاعات ساری منتقل کردند و آنجا توی یک سلول زیرزمینی در بند ۲۸۷، انداختند.
شرایط سلول چهطور بود؟
سلول تهویه نداشت، نمور و تاریک و بدبو بود و از آن جایی که من مشکل تنفسی و آلرژی دارم و هیچ هوایی در فضای سلول وجود نداشت، سرم را زیر شیار در بیرون میکردم تا شاید بتوانم نفس بکشم. بازجوییها فشرده و لیست اتهامات بلندبالا بود. حمایت از گروه پژاک با این مصداق که نسبت به اعدام فرزاد کمانگر یا زانیار و لقمان مرادی واکنش نشان داده و برای توقف این احکام تلاش کرده بودم. ارتباط با مجاهدین به مصداق حمایت از اعتراضات مردمی در دیماه ۹۶ و آبان ۹۸ و تلاش برای احیای مجدد جبهه متحد دانشجویی و حضور بر مزار اکبر محمدی، ارتباط با منوچهر محمدی و سخنرانی من و آرش صادقی بر مزار اکبر و نوشتههایی که در فضای مجازی منتشر میکردم.
بازجوییها بسیار فشرده بود. صبح قبل از اذان صبح شروع میشد تا نیمه شب. و پشت سر هم. از هوای بد سلول نفسم بالا نمیآمد. روز دهم که از هوای بد سلول به شدت آشفته بودم، درخواست کردم مرا به بهداری ببرند، ساعت ۹ صبح روز بعد وارد سلول شدند و همان جا، داخل سلول به من آمپولی تزریق کردند و گفتند این آمپول ضدحساسیت و آلرژی است. تاکید کردند که جنسش خیلی خوب است و ما خودمان هم از آن استفاده میکنیم. ساعت ۹ صبح آمپول را زدند و من احساس کردم فک و زبانم کرخت شده، انگار سنگ آسیابی روی زبانم گذاشته یا مرا از بلندی به ته دره میانداختند. حالم عادی نبود و گیج و منگ شده بودم؛ اما همان روز، ساعت چهار عصر مرا با همان وضعیت برای اعتراف جلوی دوربین بردند. یادم میآید که هر چه بازجو میگفت بیمقاومت تکرار میکردم. به خاطر لکنت زبان شدید بعد از آن آمپول، دایما ویدیو را کات میکردند. من واقعا نمیدانم چه آمپولی بود و چه کیفیتی داشته؟ فقط میدانم روزهای متوالی درگیر عوارضش بودم.
بعد از اعترافات تلویزیونی آزادتان کردند؟
شانزده روز نگه داشتند و بعد به دادگاه آمل فرستادند؛ قاضی، قرار وثیقه ۵۰۰ میلیونی صادر کرد. بعد از چهار روز و در حالی که هنوز هم از تاثیر آمپول رها نشده بودم، دادگاه تشکیل شد. با اینکه معمولا فاصله بین آزادی موقت و تشکیل دادگاه، چندین ماه طول میکشد.
یادم هست روز دادگاه یک همراه، زیر بغلم را گرفته بود. جالب بود که قاضی از من سوال کرد قبول میکنید که شما شکنجه نشدهاید؟ درست است که شما زیر فشار کارشناسها نبودید؟
چه مصادیقی برای اتهامات ذکر شده بود؟
باید بگویم خود قاضی هم نمیدانست. پنج مورد اتهام زده بودند؛ مثل تشویش اذهان عمومی و تبلیغ علیه نظام یا دعوت به اغتشاش و همکاری با گروههای معاند و این چیزها.
قاضی چنان بیسواد و بیاطلاع بود که رو به من کرد و گفت من این چیزها را نمیفهمم، فقط ملاکم اظهارات بازجو است؛ اما یک سوال از تو دارم. تو چهقدر وقت داشتی که با پنج تا از این گروهکهای معاند، همزمان ارتباط گرفته بودی؟ آقای قاضی «تشویش اذهان عمومی» یا «شرکت در اغتشاشات» را یک گروهک فرض کرده بود.
در نهایت حکم سه ماه حبس محکوم کردند.
فکر نمیکنی اطلاعرسانی از آنچه بر تو گذشته، شرایط تو را دشوارتر کند؟
من فکر میکنم اگر انسان نسبت به نابهسامانیها واکنش نشان ندهد؛ دیگر شعورش به چه کار او میآید؟ مردم ایران در تعارض با حکومتاند و رنج میبرند و دارم شرایط اسفبار جامعه و ورشکستگی کامل اقتصادی را میبینم. عدم امنیت در اوضاع و احوال فرهنگی و اجتماعی آزارم میدهد و همه اینها مرا وا میدارد تا پا در عرصه عمل بگذارم. من فکر میکنم ایران ودیعه ماست و ما شهروندان این کشوریم و مفاهیمی مثل عدالت و برابری ، انسان را وامیدارد به مقاومت. هر چند که تاوانش دشوار باشد.
ایران وایر
مقالات
عضويت در خبرنامه
آمار بازديدكنندگان
امروز | 1339 | |
ديروز | 11894 | |
اين هفته | 3993 | |
اين ماه | 100000 | |
كل | 6986508 |