FacebookTwitter

شکار نویسندگان و خبرنگاران ایرانی

11 اسفند 1387 ساعت 03:43

مدت هاست که عده ای مغرض و ریاکار خود را در نهادهای امنیتی و مراکز شاخص نظام جای داده اند و با منتسب کردن خود به برخی از مقامات مهمِّ کشور در حال سواستفاده هستند. یکی از ابزار آنان برای نزدیکی به اهدافشان، نفوذ در نهادها و سازمانهای مختلف است تا از این طریق در هر نقطه ای از کشور جاسوسها و نفوذی هایی در خدمتِ خود داشته باشند. متاسفانه در حالِ حاضر بیشتر رسانه ها و خبرگزاری ها و ... تحت نفوذ و سلطه آنان است!


همچنین زمانی که این عده ، فرد برجسته و بانفوذی را مانع و سد معبری در راه رسیدن به اهداف شوم خود می بینند و یا او را دشمن خود می پندارند در ابتدا سعی در همکاری با او دارند تا بتوانند از قدرت ها و توانمندی ها و امکاناتِ او در جهت نزدیکی به اهدافِ خود سوء استفاده کنند. علی اکبری هایی بوده اندکه با آنان همکاری کرده و آنان را در جهت اهداف شومشان سوق داده اند؛ در مقابل افرادی نیز وجود دارند که همکاری آنان را رد کرده و در نتیجه مورد ترور و تخریب آنان قرار گرفته اند.
یکی از نهادهایی که تعداد بسیاری از این افراد مغرض و ریاکار را در خود جای داده، اداره برخورد با ادیان و جمعیت های معنوی است. افراد سود جویی که خود را به این اداره منتسب کرده اند، در ملاء عام به ظلم و فساد پرداخته و افراد را به بهانه های مختلف دستگیر کرده و آنان را تهدید به همکاری می کنند، چنانچه افراد حاضر به همکاری با آنان نشوند از طرق مختلف مانند : متهم سازی، پاپوش سازی، مدرک سازی، جعل اسناد، اتهام فساد اخلاقی، مونتاژ،... و هزاران روش نخ نمای دیگر، آبروی آنان را می برند و چهره و شخصیت آنان را تخریب می کنند. آقای کیانوش سنجری وبلاگ نویس معروف یکی از قربانیان این اداره بوده که در تحصن گروه مذهبی آیت الله بروجردی دستگیر شد. سنجری بدون اینکه به گروه بروجردی ارتباطی داشته باشد و مدافع آنان باشد، تنها برای تهیه خبر و گزارش، به مکان تحصن رفته بود، اما توسط مامورین اداره ادیان دستگیر و به بند 209 زندان اوین منتقل شده. او در آن بند مورد شکنجه و ضرب و شتم و بازجویی های مکرر و طولانی قرار گرفته بود. در ادامه اظهارات روشنگرانه وی را می خوانیم:

"يك هفته ي بعد براي بار دوم از زندان به دادگاه ويژه روحانيت احضار شدم. در آن روز آقاي بروجردي و يكي دو نفر ديگر از بازداشت شدگان تحصن 15 مهر را هم به دادگاه آورده بودند. در اتاق دادياري دوم روي صندلي نشسته بودم و به سوال هاي قاضي پاسخ مي دادم. سوال و جواب ها كه تمام شد، قاضي رو كرد به من و گفت من مدت ها در دانشگاه بودم، نماينده ي ولي فقيه بودم، با دانشجوها ميانه ي خوبي دارم. خلاصه رفت بالاي منبر و شروع كرد به تعريف و تمجيد كردن از خودش و رابطه اش با دانشجويان در دانشگاه ها. معلوم بود كه مي خواست مسئله اي را مطرح كند كه نياز داشت به اين مقدمه چيني ها. بعد شروع كرد به بدگويي از بروجردي و گفت او دروغ گوست. به او گفتم من با ايشان نه رابطه اي دارم و نه هوادارش هستم. من كارم چيز ديگريست؛ مرا اشتباهي دستگير كرده اند، بازجويي هايم نيز پيرامون مسايل ديگري بوده. حالا نمي دانم كه اين موضوعات به من چه ارتباطي دارد. اما او آقاي بروجردي را صدا زد و از او خواست كه روي صندلي بنشيند. سپس يك دسته پرونده ي مربوط به نوشته هاي بروجردي را روي ميز كارش گشود و پيرامون نوشته هاي درون پرونده از بروجردي سوال هايي پرسيد. بروجردي نتوانست و يا نخواست – كه گمان مي كنم نخواست – با قاضي جر و بحث كند. اما قاضي به اين مسئله بسنده نكرد. او كتاب فلسفه ي اسلامي را داد به دست آقاي بروجردي و از او خواست كه بخشي از آن كتاب را بخواند و تفسير كند. اما آقاي بروجردي باز هم از خواندن و تفسير كردن ِ كتاب سرباز زد. معلوم بود كه نمي خواست با قاضي مشاجره كند. اين كه چرا قاضي دادياري دوم دادگاه ويژه روحانيت مرا با بروجردي روبرو كرد را پس از آزادي از زندان متوجه شدم. اين موضوع را هم براي تان تعريف خواهم كرد.
يك هفته ي بعد با سپردن وثيقه به دادگاه از زندان آزاد شدم و آمدم به خانه. تنها بخشي از پيشامدهاي دوران بازداشت در بازداشتگاه 209 را در گفتگو با رسانه هاي فارسي زبان برون مرزي بيان كردم. همين اندازه بيان حقيقت كافي بود تا يكي از بازجوها، همان كس كه بازجوي باطبي و دكتر حسام فيروزي هم بوده و در آخرين جلسات بازجويي خودش را نشانم داده بود، به خانه مان تلفن كند و يادم بيندازد كه آزادي ام از زندان موقتي بوده و به من هشدار بدهد كه مراقب زبانم باشم. اما من با يكي دو خبرنگر ديگر گفتگو كرده بودم و پيرامون بازداشت شدنم سخن گفته بودم. همان بازجو اين بار آمد به در خانه مان و مرا سوار اتومبيل اش كرد و (همان طور كه در "وادار شدم به سكوت" براي تان تعريف كرده بودم) برافروخته و با زباني خشم آگين به من هشدار داد كه اگر به فعاليت هايم ادامه دهم بايد بازگردم به بازداشتگاه! راستش را بخواهيد، پس از اين توبيخ دچار بيماري شدم. بيماري ام را "غم" نام نهادم. حال عجيبي داشتم. احساس نفس تنگي مي كردم. دنيا كدر شده بود؛ بي رنگ، بي بو، بي مزه، انباشته از رخوت و سكوت، با آدم هايي مسخ شده و بيمار. آدم ها را تيره و تار مي ديدم.

بنویس بروجردی دروغگوست!
دادگاه ويژه ي روحانيت هم شده بود غوز بالا غوز. يك بار كه تلفني به دادياري دوم فراخوانده شده بودم، قاضي رو كرد به من و گفت ديشب پيش از به خواب رفتن، در اين فكر بوده كه چطوري مي شود دستش باز شود براي اينكه حكم سبكي برايم صادر كند. و پس از كلي چه كنم چه كنم، به اين نتيجه رسيده كه من، يعني كيانوش سنجري، بايد يك مقاله بنويسم و بنويسم كه در دادگاه ناظر جلسه ي مناظره ي قاضي با بروجردي بوده ام و بنويسم كه بروجردي دروغ گوست و بي سواد، و اين مقاله را توي همه ي وبلاگ ها و همه ي سايت ها منتشر كنم!
به قاضي گفتم درست است که در جلسه ی مناظره ای که بار گذشته با حضور شما و آقای بروجردی در دادگاه برگزار شد (و توی دلم گفتم حالا می فهمم چرا من را نیز در آن جلسه شرکت دادید) ایشان نخواست با شما بحث کند و اساسا پس از اینکه یک نفر مانند ایشان درون سلول اش در بازداشتگاه امنیتی 209 کتک می خورَد و به اصطلاح منکوب می شود، دیگر نباید از او انتظار داشت در جلسه ی دادگاه از عقایدش دفاع کند. و گفتم این انتظار زمانی بجاست که زندانی مورد نظر در بیرون از زندان و با برخورداری از امنیت پس از بیان، عقایدش را بیان کند و یا آن عقاید را رد کند.
به خیال خودم حرف بدی نزده بودم. اما نمی دانم چرا قاضی محترم دادگاه از حرف هایم برآشفته شد و یکهو از پشت میزش بلند شد و آمد طرف من و دو سه بار مشت اش را به سینه ام کوبید (البته نه خیلی محکم، بلکه کوبیدن این مشت یک جور هشدار بود به من که باید مراقب حرف زدنم باشم) و چند تا ناسزا بارم کرد و گفت: "خودت خواستی، حالا برو تا دوباره احضارت کنم!
اين پايان كار نبود. مزاحمت هاي بازجوي وزارت اطلاعات ذله ام كرده بود. من سکوت پيشه کرده بودم. بغض ام را فرو خورده بودم. اما آن طور که معلوم بود، رفت و آمد هایم با این و آن، تماس هایم، تماس های دیگران با من، همه و همه هنوز برای بازجوها سوال برانگیز بود. روز سه شنبه 17 بهمن، صبح زود موبایلم زنگ خورد و از خواب بیدارم کرد. بازجو بود. همان کسی بود که آمده بود به در خانه. از روزی که آمده بود به در خانه مان و تهدیدم کرده بود و من هم تهدیدش را در وبلاگم تعریف کرده بودم، دیگر سراغم نیامده بود و تلفن نکرده بود. پیش خودم می گفتم شاید دست از سرم برداشته باشند. اما این طور نبود. او این بار مرا به "دفتر پیگیری" وزارت اطلاعات در چهارراه ولی عصر احضار كرد. تابستان 83، با ... به این محل رفته بودیم. می دانستم که به چه جور جایی می رفتم. سرباز وظیفه در را باز کرد و رفتم تو. موبایل و کارت شناسایی ام را تحویل دادم و داخل شدم. دو نفر بودند، یکی شان همان کسی بود که تلفن زده بود و دیگری همان مردی بود که در بازداشتگاه 209 به من گفته بود "گناهانت را به خاطر بیاور!"
...
اداره ادیان از طرق مختلف قصد دارد که تمام وبلاگها و روزنامه ها و رسانه ها را تحت نفوذ خود درآورد تا بتواند اخبار کذب و دروغین خود را به راحتی پخش کرده و افکار و اذهان عمومی را در اختار خود بگیرد.
متن زیر نیز برگرفته از دفاعیات آقای سید تقی میرابراهیمی(مشهور به روزبه)، روزنامه نگار معروف که بدون ارایه حکم و طی مراحل خلاف قانون، مانند مجرمی خطرناک و متواری بازداشت شده و مدت ۶۰ (شصت) روز را در سلول انفرادی به سر برده است، در هنگام بازداشت به دلیل عدم همکاری با مامورین و بازجویان،توسط شکنجه های روحی و روانی شدید او را مجبور کرده اند تا به جرم هایی که انجام نداده اعتراف کند:
" بنده (روزبه) یک هفته شبانه روز بازجویی و فحش و کتک را تحمل کردم تا زیر بار اتهام فساد اخلاقی نروم اما به قول بازجوی پرونده، متهم را باید اول شکست و چه چیز بهتر از اینکه آبرویش را در جامعه در خطر بیاندازی؟!
بنده تحت شکنجه، داشتن رابطه نامشروع با یکی از روزنامه نگاران مونث دیگر را پذیرفتم. هرچند مدتی بعد و درهمان زندان آن را تکذیب کردم. اما امروز و در محضر دادگاه نیز یکبار دیگر یادآور می شوم که این دو اتهام (شرب خمر و رابطه نامشروع) کذب محض است و بنده با هیچ فردی رابطه نامشروع نداشته ام و اصولا وقتی که بازداشت شدم متأهل بودم. برای روشن شدن اذهان عمومی و قاضی محترم پرونده باید یادآور شوم که بازجویان گمنام پرونده انسان هایی بودند که عقده های فروخفته جنسی داشتند. در ماجرای پذیرفتن اتهام رابطه نامشروع وقتی من تحت فشار طاقت فرسا این موضوع را پذیرفتم، آنها پذیرفتن اصل موضوع را کافی ندانستند و خواستار تشریح و تفسیر همه مراحل یک رابطه جنسی شدند. وقتی با مقاومت بنده در نگارش چنین اوهامی مواجه شدند، شروع کردند به تشریح روابط جنسی دو جنس مخالف و از من خواستند تا آنچه آنها می گویند را بنویسم، به گونه ای که چندین صفحه از صفحات بازجویی اختصاص به تشریح روابط جنسی داشت. می دانید برای چه؟! برای آن که با تأسف نوشته های ما را کپی می کردند و بین خود توزیع می کردند و با لذت می خواندند،...
راستی چرا باید در زندان به یک متهم پیشنهاد مالی شود تا علیه یک جریان سیاسی کتاب بنویسد؟! البته کتاب که نه، آنچه آنها می خواستند همان داستان ها و رمان هایی بود که در سال های اخیر کم شاهدش نبوده ایم!!

به تازگی مامورینِ گمنامِ اداره ضد ادیان و برخورد با جمعیت های معنوی به طور گسترده تری به جلب و جذب نفوذی ها و جاسوسین پرداخته اند و بیشتر اقشار جامعه را به همکاری با خود دعوت کرده اند و در تمام قشرها، جاسوس شکار می کنند . عده ای فرصت و قدرت طلب نیز در این میان به همکاری با آنان می پردازند و به آنان می پیوندند و حرکتِ آنان را در مسیر تاریک اهدافشان تندتر می کنند.
یکی از افرادی که اخیرا به همکاری شدید با آنان پرداخته و کتابی در جهت اهدافِ شوم آنان نوشته حجت الاسلام ف. (استاد دانشگاه!!) است.
از این رو مامورین اداره ادیان نه تنها در تلویزیون و روزنامه ها و مجلات نفوذ کرده اند، نه تنها در افکار و اذهانِ روزنامه نویسان و خبرنگاران و هنرپیشگان و ... نفوذ کرده اند، در کتاب ها هم قدم گذاشته و کتاب ها و نویسندگان را نیز به خدمت خود درآورده اند!!!! این کتاب برگرفته از افکار و عقاید مامورین اداره است اما توسط فردی دیگر و با نام او نوشته و چاپ و متاسفانه در اختیار مردم به خصوص دانشجویان قرار گرفته است.
اخیرا نویسندگان، هنرپیشگان،خبرنگاران،وبلاگنویسان،... معروف کشورمان ماموران مخفی و جاسوسانِ اداره ادیان شده اند! اما این جاسوسان باید بدانند که زمانی که لو بروند و شناخته شوند و به قول معروف مهره ی سوخته ی اداره شوند، اداره آنان را از بین برده و از میان برمی دارد...

BalatarinFacebookMySpaceTwitterDiggDeliciousStumbleuponGoogle BookmarksRedditNewsvineTechnoratiLinkedinMixx

عضويت در خبرنامه

captcha

آمار بازديدكنندگان

6030568
امروزامروز4469
ديروزديروز5834
اين هفتهاين هفته25043
اين ماهاين ماه100001
كلكل6030568
3.16.69.143
UNKNOWN