FacebookTwitter

زندانی بی‌گناهی که در بیمارستان حصر شد، مبادا بان‌کی‌مون بخواهد با او دیدار کند

Multithumb found errors on this page:

There was a problem loading image /home/ayahra/ayahra.org/images/01.jpg
There was a problem loading image /home/ayahra/ayahra.org/images/01.jpg

01.jpgفخرالسادات محتشمی پور، همسر سیدمصطفی تاج زاده در نامه ای با اشاره به حصر بیمارستانی محسن امین زاده، معاون وزیر امورخارجه دولت سیدمحمد خاتمی می نویسد: پشت در مردانی نشسته اند که قرار نبود زندان بان باشند بلکه قرار بود ایران بان باشند و انقلاب بان و داخل اتاق بیماری بستری است که حالا حالاها ایران باید از اندیشه و نبوغش بهره می برد.

 

به گزارش کلمه، در بخشی از این نامه آمده است: درست از زمانی که آمدن بان کی مون به ایران قطعی شد، سپاه زندانی اش را تحویل گرفت تا مبادا آن همتای پیشین هوس دیدار به سرش بزند آن هم در بیمارستان! و یا این که خبری، پیامی، چیزی مبادله شود خدای نکرده. غافل از این که این دیپلمات سابق هنوز بیش از خیلی از این تازه به دوران رسیده های کار نابلد، اصول دیپلماسی می داند و منافع ملی می شناسد و رابطه دولت-ملت و حقوق بین الملل حالی اش است!

محسن امین‌زاده، معاون وزیر ارشاد دولت میرحسین موسوی که ۶ ماه است در بیمارستان بستری شده، هفته ی گذشته، همزمان با آغاز اجلاس غیرمتعهدها و به طور ناگهان تحت مراقبت‌های شدید قرار گرفته و مراقبت از وی تحت کنترل نیروهای لباس شخصی ناشناسی قرار گرفته است.

متن نامه ی فخرالسادات محتشمی پور را به گزارش کلمه با هم می خوانیم:

چند دقیقه سکوت به احترام پایداری محسن امین زاده و صبوری و متانت همسرش مهنازخانوم.

خبر حاکی از تشدید محدودیت ها و مراقبت های امنیتی از محسن امین زاده است هم زمان با برگزاری اجلاس سران جنبش عدم تعهد و هم زمان با انتقال عیسی سحرخیز از بیمارستان به بند ۲۰۹ اوین و هم زمان با پادگانی شدن پایتخت و هم زمان با …

چشم ها را که می بندم از امین زاده و مهناز خانوم تنها تصویری که می بینم تصویر یک زوج آرام و متین نازنین است که جوشش های درونی شان را همه کس نمی بیند و نمی فهمد!

این تصویر در این روزهای تشدید محدودیت ها بیشتر با من همراه است و مرا وسوسه می کند که درست در همین روزهای ممنوع الملاقاتی این زوج نازنین و این دوستان دیرین به بیمارستان بروم برای عیادت از طرف خودم و همسرجان.

قصه از کجا آغاز شد؟؟؟ از شهادت مظلومانه هدی صابر! از اعتراض هم بندی های او و از بازگشت آقا محسن به زندان و پیوستن به اعتصابیون. او با همسرجان در مرخصی بودند و هم زمان قرار شد به زندان بازگردند همسرجان به قرنطینه و آقا محسن به ۳۵۰٫ عکس های یادگاری خانوادگی را گرفتیم همان جا زیر پل یادگار روبروی اوین و تا آمدند دوربین را بگیرند لبخند همسرجان مانع شد و … همسرجان روزه اعتراضی اش را ادامه داد و آقای امین زاده اعتصاب غذا در اعتراض به رفتار غیرانسانی با یک انسان واقعی که حالا جایش سخت خالی است در عرصه های اجتماعی و سیاسی. اعتصاب غذا قلب دردمند محسن آقا را خراب کرد و …

نه نه قصه از این جا آغاز شد: هفت شاکی از کودتاگران نظامی پس از امضای نامه شان و ارسال آن برای مقامات مربوطه، یکی یکی به زندان بازخوانده شدند برای اجرای حکم هایشان. صفایی فراهانی، امین زاده، همسرجان و بعد هم بقیه شان. قلب دردمند محسن آقای صفایی سخت تر به درد آمد و کار داشت بیخ پیدا می کرد که …

نه قصه از این جا هم آغاز نشد! آغاز قصه سه روز قبل از انتخابات بود و جوهر امضایی به دستی کثیف که زیر حکم های آدم های پاک خشک شد. فردای بیست و دوم خرداد آغاز ماجرا بود. بگذارید نگویم دردناک است آن روزها، سخت دردناک. بگذارید ما از همین میانه شروع کنیم. آغازش را تاریخ خود نوشته است و پایانش را نیز می نویسد و روزی برایمان واژه واژه بازخواهند خواند.

قصه از کجا آغاز شد؟ از دردی که عجیب بود و شبیه بود به مواردی که مسئله ساز شده بود برای درخواست کنندگان امضای حکم بازداشت آدم هایی که جرمشان خدمت بود و صداقت! محسن ها یکی یکی دچار مشکل قلبی شدند و این عجیب بود! محسن های دو الف که حالا میهمان بند ۳۵۰ بودند.

هفت شاکی در همان حوالی رمضان ۸۹ یکی یکی برای اجرای حکم فراخوانده شدند و به ۳۵۰، دوالف و قرنطینه رفتند و تمام شد آن روزهای خوب با هم بودنشان در، به قول آقایان، سوئیت دو الف!

حالا محسن ها قلبشان بیمار است و همسرهایشان دلشان فراوان درد دارد! این محسن آقا اما در حصر بیمارستانی شش ماهی است که روزگار می گذراند. بدعت های تمیز! آدم می تواند برود دوست قدیم را روی تخت بیمارستان ببیند و دلش باز شود اما به شرط این که آقایان صلاح بدانند و چند روزی است که صلاح نمی دانند. درست از زمانی که آمدن بان کی مون به ایران قطعی شد. سپاه زندانی اش را تحویل گرفت تا مبادا آن همتای پیشین هوس دیدار به سرش بزند آن هم در بیمارستان! و یا این که خبری، پیامی، چیزی مبادله شود خدای نکرده. غافل از این که این دیپلمات سابق هنوز بیش از خیلی از این تازه به دوران رسیده های کار نابلد، اصول دیپلماسی می داند و منافع ملی می شناسد و رابطه دولت-ملت و حقوق بین الملل حالی اش است!

مهناز می گوید: این تغییرات استرس وارد می کند به محسن. حالش بدتر می شود. نگرانش هستم. می گوید: یک عده رفتند یک عده دیگر آمدند و ملاقات ممنوع شد! من به پرستاران گفتم قبل از این که حمله ای دست دهد لطفا آرام بخش بدهید به همسرم و آقا محسن روی تخت آرام گرفت و مهناز در کنارش آرام نشست و زل زد به چهره مردی که حالا سال ها پیرتر از سنش نشان می دهد و در دلش غوغاست! مهناز چشم ها را می بندد و خاطرات گذشته را مرور می کند. دلش برای خانه تنگ شده خانه ای که پس از شش ماه بتواند دست همسر بیمارش را بگیرد و ببرد در جایی که استرس نباشد و فشار عصبی نباشد و اندکی آرامش خیال باشد و … مهناز دلش برای جمع چهارنفری شان تنگ شده و محسن آقا هم و بچه ها هم. مهناز زندگی شان را از ابتدای آشنایی مرور می کند روزهای لانه، روزهای خدمت، روزها و شب های مأموریت، جلسات پی در پی، نبودن ها و نبودن ها و نبودن ها اما از فردای آن بازداشت فریب کارانه معنی نبودن خودش را نشان داد. مهناز آرام کنار تخت همسر بیمارش نشسته و به چشمان او نگاه می کند که به نقطه ای خیره مانده است. در پشت در اتاق شماره فلان، سه مرد سپاهی نشسته اند و منتظرند تا شیفت را تحویل نفرات بعدی بدهند. مهناز در تمام این شش ماه، که مأمورین زندان آنی اتاق را ترک نکردند، حتی نتوانسته بوسه ای بر دست و پیشانی مردش بزند که هنوز دلش برای ایران مقتدر می تپد درست مثل آن روزهایی که نام ایران با اصلاحات و جامعه مدنی و قانون و صلح طلبی و گفتگوی تمدن ها و خیلی چیزهای خوب دیگر همراه بود.

پشت در مردانی نشسته اند که قرار نبود زندان بان باشند بلکه قرار بود ایران بان باشند و انقلاب بان و داخل اتاق بیماری بستری است که حالا حالاها ایران باید از اندیشه و نبوغش بهره می برد و همسرش که قرار نبود به این زودی به جای همه نقش های دوست داشتنی، نقش پرستار را ایفا کند. و بچه ها همه شنیده هایشان را از انقلاب و آرمان هایش به خاطر می آورند و آرام آرام سر تکان می دهند!

راستی قصه از کجا آغاز شد؟؟؟!!!

BalatarinFacebookMySpaceTwitterDiggDeliciousStumbleuponGoogle BookmarksRedditNewsvineTechnoratiLinkedinMixx

عضويت در خبرنامه

captcha

آمار بازديدكنندگان

6134700
امروزامروز3114
ديروزديروز6975
اين هفتهاين هفته46872
اين ماهاين ماه31064
كلكل6134700
3.145.115.195
UNKNOWN