مادر آفرین چیتساز، روزنامهنگاری که از آبانماه گذشته و در چهارچوب پروندهسازی موسوم به «نفوذ» بازداشت شده، دربارهی فشارهای وارده بر دخترش، گفته است: «درحالیکه چشمان فرزندم بسته بوده با بطری آب او را زدهاند تا اعتراف بگیرند. اما این اذیتها از سوی بازجوی اصلیش نبوده است. بازجوی اصلی بسیار با او و ما با احترام رفتار میکرد.»
صرفنظر از وجوه غیرانسانی و غیرقانونی محبوس کردن یک روزنامهنگار در سلول انفرادی آنهم برای ششماه، و نیز مستقل از صدور حکم غریب و سنگین ۱۰ سال زندان توسط دادگاه انقلاب، یک نکتهی قابل تأمل مواجههی بازجوها با متهم ـ به گزارش مادر زندانی ـ است؛ چیزی که بسیاری از بازداشتشدگان تجربه کردهاند.
چنانکه در ابتدا آمد، یکی از بازجوها با در پیش گرفتن رفتاری خشن، این روزنامهنگار زن را به عزم اعتراف به ناکردهها، زیر فشار و حتی خشونت فیزیکی قرار داده، و دیگر بازجو، مطابق گزارش متهم و مادرش، رفتاری توام با احترام در پیش گرفته است.
بازجوهای پرونده به قصد تکمیل کردن پروژهی خود با قطع ارتباطات انسانی و اجتماعی متهم، او را برای چند ماه در سلول انفرادی زیر فشار ویژه قرار میدهند؛ و همزمان، یکی در نقش «بازجوی خوب» و دیگری در نقش «بازجوی بد» به بازیگری همزمان میپردازند.
متهم در سلول دربسته و انفرادی و در انزوای مطلق محبوس میشود و با بستگان و خویشان و دنیای خارج فاقد هرگونه رابطهای است. او با هول و هراسهایش در دنیایی منزوی و غریب، یکه و تنها مانده، و همزمان زیر تهدید و ارعاب بازجوی خشن قرار دارد. در چنین وضعی، ناگهان بازجوی مودب، چونان «کارشناس پروندهی محترم»، و ایبسا در قامت یک ناجی برای متهمی که آسیبهای روانشناختی مترتب بر هفتهها حبس در سلول انفرادی و تهدید و خشونت و تحقیر را تحمل کرده، وارد صحنه میشود.
متهم بهمثابهی قربانی، در وضعی منحصربهفرد، برای رهایی از خشونت مستقیم و آزارهای فیزیکی و کلامی و خشونت غیرمستقیم و تهدیدهای بازجوی بد، به توصیههای هدفمند و حیلههای بازجوی بهظاهر خوب، راضی میشود.
از پس هفتهها فشار مستقیم و غیرمستقیم، متهم برای تقلیل فشارهای مستقیم و خشونت غیرقابل تحمل، یا بازجوییهای فرساینده و طولانیمدت، راه گریزی میجوید؛ و دور از انتظار نیست که در چنین بستر و وضعی، تن به اعتراف دروغین دهد و نه تنها پای اوراق بازجویی دیکتهشده را امضا کند که در برابر دوربین بنشیند و به ناکردهها اذعان کند و درخواست عفو و بخشش از مقامهای قضایی و ارشد نظام کند.
این (یعنی ایفای نقش محترمانهی یک بازجو، و اقدام خشونتبار بازجوی دیگر) شگردی قدیمی و رایج در بازجویی از متهمان است؛ زندانیان سیاسی زمان شاه نیز به یاد دارند که «ساواکیها شگردشان در بازجوییها و خصوصا در زمان شکنجه این بود که یکی غضبناک و خشمگین عمل میکرد، و دیگری در نقش مقابل او ظاهر میشد، مهربان و آرام و منطقی.»
وقتی بازداشت غیرقانونی رخ میدهد (چنانکه در ماجرای آفرین چیتساز رخ داده، و او بدون احضار قبلی به مرجع قضایی، ناگهان بازداشت و روانهی انفرادی شده است*)؛ وقتی متهم هفتهها در انفرادی و در شرایط غیرمنصفانه مورد بازخواست و شماتت و بازجویی قرار میگیرد؛ وقتی قرار است پروندهای (در اینجا: پروندهی موسوم به «نفوذ») تکمیل و تقدیم مقامهای ارشد امنیتی و نظام شود؛ وقتی اصل بر سرکوب روزنامهنگاران و پراکندن بذر ارعاب و تهدید و ناامنی در اصحاب قلم و عقیده و کنشگران جامعه مدنی است؛ پس دیگر از منظری، سخن گفتن از بازجوی مودب و محترم، و بازجوی خشن و ناجوانمرد، معنایی ندارد.
بازجوها اما عامدانه و عالمانه، و مبتنی بر جزوههای آموزشی و تعالیم حرفهای، به تکمیل نقش و پیشبرد پروژه و تحقق اهداف امنیتی خود میاندیشند و بس. فرانسواز سیرونی در “شکنجهگر و قربانی” مینویسد: «شکنجهی نوین فقط کار جلادان نیست. کسانی هستند که آن را اداره میکنند… و عدهای نیز شکنجه را طراحی میکنند و در سایه، و یا با چهرهی آشکار، در جایدادن ابزار شکنجه شرکت میکنند. در بین این افراد، پزشکان، روانپزشکان و روانشناسان قرار دارند.»
بازجوها در چنین نمایشی، تنها به ایفای نقش متفاوت میپردازند، و متهم قربانی/بازیچهای برای تکمیل پرونده است.
فرجام نمایش غیرانسانی که تیم طراح بازجویی نگاشتهاند و توسط بازجوها، عملیاتی و اجرایی شده، پروندهای است که تحویل مقام قضایی میشود. حکم از قبل نوشته شده؛ و تنها توسط قاضی همراه با بازجوها و تابع نهادهای امنیتی انشاء میشود.
مادر آفرین چیتساز میگوید: «ما از این حکم (۱۰ سال زندان) در شوک هستیم. آفرین گفت، کاش من مرده بودم. دخترم بسیار افسرده و بیمار است؛ و ما هنوز نفهمیدیم چرا او بازداشت شده و بر پایهی چه منطقی میگویند او علیه امنیت کشورش اجتماع کرده و با بیگانگان ارتباط داشته است. آفرین به این حکم اعتراض کرده است…»
*پینوشت:
مریم آزادپور، مادر این روزنامهنگار چگونگی بازداشت وی را در گفتوگو با کمپین بینالمللی حقوق بشر در ایران چنین گزارش میدهد: «عصر روز ۱۱ آبان ماه قرار بود با هم به دندانپزشکی برویم اما از او خبری نشد. تا شب بارها با او تماس گرفتم اما به تلفنش جواب نمیداد. شب به خانهاش رفتم. آقای محمـد نوری، سردبیر روزنامه ایران هم آمدند. با هم در را شکستیم و داخل شدیم. فکر میکردم با صحنه بدی مواجه خواهم شد، خدا را شکر آن چیزی که فکر میکردم را ندیدم؛ اما با منزل بهم ریختهاش مواجه شدم. آنجا بود که حدس زدیم حتما ماموران او را بازداشت کردهاند. آقای نوری به هر که فکر میکرد تماس گرفت اما جوابی نگرفت… ساعت ده صبح از اطلاعات امنیت اوین به منزل تماس گرفتند و گفتند دخترتان برای شما بسیار بیتاب است، دو دقیقه با او صحبت کنید. فقط توانستم صدایش را بشنوم بعد از آن تا یک ماه هیچ خبری از دخترم نداشتم. پس از یک ماه توانستیم با او ملاقات کنیم و متوجه شدیم که هشت مامور به خانهاش رفتهاند تا یک دختر جوان را دستگیر کنند.»
مرتضی کاظمیان -وب سایت زیتون