FacebookTwitter

تداوم سرکوب آزادی بیان در ایران به بهانه «تبلیغ علیه نظام»

مصادیق سرکوب آزادی بیان در ایران چیست؟ چرا حاکمیت همچنان مسیر بیان نظرات و دیدگاه‌های مخالف خود را به خشن‌ترین شکل ممکن مسدود می‌کند؟ بی‌تحمل بودن حاکمیت در شنیدن صدای مخالفت و انتقاد چگونه مسیر سرکوب آزادی بیان و برخورد با عقاید مخالف را مهیا می‌کند. قربانیان این سرکوب چه کسانی هستند؟ صدور احکام سنگین قضایی برای نویسندگان و فعالان سیاسی و مدنی، سرکوب اعتراضات، اعمال سانسور شدید و برخورد با هر صدای انتقادآمیزی از وضع موجود، گوشه‌ای از روش‌های حاکمیت در سرکوب آزادی بیان است. بسیاری از نویسندگان و فعالان حقوق بشری تنها به دلیل ابراز عقایدی مخالف حاکمیت و یا بیان انتقادات از وضع موجود، با اتهام «تبلیغ علیه نظام» روبرو می‌شوند و فضای ابراز عقیده و انتقاد روزبه‌روز تنگ‌تر و محدود‌تر از قبل می‌شود. هرچند در قوانین موجود بارها به حق شهروندان برای آزادی بیان تاکید شده اما به نظر می‌رسد حاکمیت، این «آزادی بیان» را تنها در چارچوب مطلوب خود می‌بیند و هرشکلی از انتقاد و یا ابراز c_250_150_16777215_00___images_banners_Azadibayan-fa.jpgعقیده‌ای خلاف سلیقه خود را محکوم به سرکوب و مجازات می‌داند. پرسش اساسی این است که آیا شدت گرفتن اعتراضات در جامعه و بالارفتن صداهای انتقادی، شیوه‌های سرکوب آزادی بیان و برخورد با فعالان مدنی را گسترده‌تر از قبل می‌کند؟

جبهه سنگین حاکمیت در برابر ابراز عقیده آزادانه 

در قوانین موجود ایران بارها به مساله آزادی بیان تاکید شده است؛ اصل بیست‌وسوم قانون اساسی صراحتا می‌گوید: «تفتیش عقاید ممنوع است و هیچ‌کس را نمی‌توان به‌صرف داشتن عقیده‌ای مورد تعرض و مؤاخذه قرارداد.» اصل هشتم قانون اساسی هم «امر به معروف و نهی از منکر» را در انحصار حکومت نمی‌داند و این حق را صراحتا برای مردم در قبال حکومت قائل است و از این منظر نیز هیچ منتقدی نباید تحت تعقیب و مجازات قرار بگیرد. در مقام انتشار نظرات و عقاید هم اصل ۲۴ قانون اساسی، نشریات و مطبوعات را در بیان مطالب آزاد اعلام کرده «مگر آن که مخل به مبانی اسلام یا حقوق عمومی باشد.» البته در عمل، با وجود آنکه نقد بسیاری از منتقدین، نه مخل مبانی اسلام بوده و نه اختلالی در حقوق عمومی ایجاد می‌کرده است، از سوی مقامات حکومت تحمل نشده و با برخوردهای قضایی و امنیتی مواجه شده است.

هرچند به نظر می‌رسد یافتن مصادیق قانونی صریح در دفاع از به رسمیت شناخته شدن صدای مخالف و منتقد در قوانین موجود کار دشواری نیست اما رویکرد حاکمیت در موضوع آزادی بیان و پیش گرفتن روش سرکوب و برخوردهای امنیتی و قضایی با نویسندگان و هنرمندان و روشنفکران و فعالان مدنی نشان می‌دهد که اتکا به این موارد قانونی در تغییر نگاه حاکمیت و برخورد با منتقدان و مخالفانش بی‌تاثیر است. 

تداوم برخوردهای امنیتی و قضایی با نویسندگان و روشنفکران مخالف و منتقد با استفاده از روایت مبتنی بر اتهام «تبلیغ علیه نظام» نشان می‌دهد که از نظر دستگاه قضایی در ایران، ابراز هر عقیده و نظری که خوشایند نظام حاکم نباشد، محکوم به برخورد قضایی است. 

ابعاد این برخوردها در گروه‌های مختلف جامعه و به اشکال مختلف به چشم می‌خورد؛ از نویسندگان و شاعران و روزنامه‌نگاران گرفته تا فعالان مدنی و برخی چهره‌های رسانه‌ای که به دلیل ابراز عقایدشان به «تبلیغ علیه نظام» متهم شدند. 

تداوم حبس بکتاش آبتین، کیوان باژن ، رضا خندان و آرش گنجی، اعضای کانون نویسندگان ایران  که از مهرماه سال گذشته به اتهام «تبلیغ علیه نظام و اقدام علیه امنیت ملی» در زندان به سر می برند، نمونه روشنی از برخورد حاکمیت با موضوع «آزادی بیان» است. 

چندی پیش انجمن قلم آمریکا اعلام کرد که در در مراسم سالانه خود از سه عضو زندانی کانون نویسندگان ایران یعنی بکتاش آبتین، کیوان باژن ، رضا خندان به دلیل دفاع از آزادی بیان و مخالفت مسالمت آمیز با سانسور حکومتی قدردانی خواهد کرد. به گفته انجمن قلم آمریکا، رتبه ایران در رده‌بندی کشورهایی که بیشترین تعداد نویسندگان و روشنفکران محبوس در زندان‌ها را دارند، چهارم است.

مصادیق برخورد با هنرمندان و سرکوب آزادی بیان به کرات در دوران‌های مختلف به چشم خورده است؛ چندی پیش بود که نیروهای امنیتی و قضایی توماج صالحی، رپر جوان را که برخی آثار اعتراضی او طرفداران بسیاری پیدا کرده بود در منزلش بازداشت و به زندان دستگرد اصفهان منتقل کردند.  این خواننده اعتراضی 

 پس از چند روز با قرار کفالت آزاد شد. امیر رئیسیان وکیل مدافع توماج صالحی گفته بود که مقامات قضایی به صورت غیررسمی به پدر توماج صالحی گفته‌اند که اتهام فرزندش تبلیغ علیه نظام است.

در سال‌های گذشته و با بیشتر شدن انتقادات و مخالفت‌های مردم از اقشار مختلف، شیوه‌ها و شگردهای دستگاه قضایی و امنیتی نیز در برخورد با این صداهای منتقد و مخالف گسترده‌تر شده است. می‌توان بخشی از این رویکرد را در برخورد قضایی با فعالان مدنی مشاهده کرد که با افشاگری و انتقاد از وضع موجود در فضای مجازی، گوشه‌ای از ظلم حاکم را بازگو می‌کنند. در روزهای گذشته سپیده قلیان، فعال مدنی که در دوران مرخصی از زندان به سر می‌برد، در صفحه اینستاگرام خود از شرایط اسف‌بار بند زنان زندان مرکزی بوشهر و از شکنجه‌ها، بدرفتاری‌ها و شرایط نگهداری زنان زندانی نوشت. پس از انتشار این گزارش اداره کل زندان‌های استان بوشهر از سپیده قلیان شکایت کرد و شعبه دوم دادسرای عمومی و انقلاب بوشهر خانم قلیان را به اتهام «نشر اکاذیب رایانه‌ای و فعالیت تبلیغی علیه نظام» احضار کرد.

این برخورد که نشان دهنده بی‌تحمل شدن هرچه بیشتر حاکمیت برابر صدای انتقاد و مخالفت است، به نوعی یکی از روش‌های مواجهه حاکمیت با مساله آزادی بیان است. 

شاید بتوان گفت که این مخالفت صریح و خشن با آزادی بیان در جریان بازداشت وکلایی که قصد تنظیم شکایت علیه مسببان وضعیت کرونا در ایران را داشتند، بیش از هر جای دیگری مشهود است؛ جایی که تنها «قصد» انجام کاری خلاف مطلوب حاکمیت موجب بازداشت چند وکیل و فعال مدنی می‌شود. 

 

از سرکوب اعتراضات تا سانسور هنرمندان 

هرچند که اشکال گوناگون برخورد حاکمیت با مساله آزادی بیان در حوزه‌های متعدد چشمگیر است اما می‌توان گفت که مواجهه حاکمیت با موضوع آزادی بیان در برخورد با تولید آثار هنری و فرهنگی بیش از هر بخش دیگری بیانگر نگاه حاکمیت است؛ نگاهی که بیش از هرجایی خود را در مساله «سانسور» عیان می‌کند. 

چندی پیش بیش از سیصد تن از نویسندگان، هنرمندان، دانشگاهیان، فعالان مدنی و روزنامه‌نگاران ایرانی با اشاره به تداوم سرکوب آزادی بیان در ایران، در بیانیه‌ای هشدار دادند که مسدود کردن راه هرگونه انتقاد و پرسشگری به بهانه «اقدام علیه امنیت ملی»، به ویژه با وجود ناکارآمدی و فساد ساختاری، به «فروپاشی بزرگ اجتماعی» خواهد انجامید.

در بخشی از این بیانیه آمده است «آزادی بیان، نقد را به ارمغان می‌آورد و پویایی و توسعه‌ی جامعه در گستره‌ی نقد ممکن می‌شود. انتقاد و آزادی بیان، حق همگان است. حبسِ آزادی بیان و اعمال سانسور و نیز محاصره کنشگرانِ اجتماعی راه فساد را برای متخلفان هموار می‌سازد، از این‌رو ایستادگی در برابر سانسور، گونه‌ای مبارزه با نادانی و تباهی است و تن‌دادن به سانسور، فساد و ناهنجاری را فراگیر می‌کند.»

نویسندگان بیانیه‌ هشدار داده‌اند که اگر مقام‌های ارشد نظام، آزادی‌های مدنی و از آن جمله آزادی بیان را نادیده بگیرند «تصلب و خام‌اندیشی در قالب جهل مقدس به نهادینه شدن فساد می‌انجامد و بیش از پیش موجبات ناامیدی مردم ایران فراهم می‌شود».

روی کار آمدن دولت ابراهیم رئیسی نگرانی‌ها درباره شدت گرفتن روند سانسور و برخورد با هنرمندان و روشنفکران را بیشتر کرده است. نگاهی به سابقه ابراهیم رئیسی و البته برنامه‌های وزیر فرهنگ و ارشاد دولت وی، دلایل نگرانی‌ها در میان هنرمندان و روزنامه‌نگاران و چهره‌های فرهنگی را بیش از هر زمان دیگری روشن و آشکار می‌کند. 

شاید بتوان گفت که تلاش سرسختانه حاکمیت برای سرکوب آزادی بیان و اعمال سانسور در جامعه هنری و اهل اندیشه ایران، علاوه بر تحمیل پیوسته سانسور، بهانه‌گیری‌ و سخت‌گیری‌های مختلف برای فعالیت هنرمندان غیرحکومتی و مستقل را نیز تشدید کرده است. 

درگیر شدن بخش بزرگی از جامعه با بحران‌های مشترک و در راس آنها «بحران معیشت» یکی از دلایل اصلی گسترده شدن اعتراضات مردمی در ایران است. اعتراضاتی که در میان اقشار مختلف جامعه در حال وسیع‌تر شدن هست و بی‌شک بخش مهمی از آن در پیوند با مساله آزادی بیان است. هرچند که حاکمیت همواره سعی داشته تا روایت خود را از اعتراضات معیشتی تحمیل کند و با سناریوسازی‌های نخ‌نما زمینه برخورد با این اعتراضات را میسر کند و در مواردی نیز با خشونت زیاد، سرکوب این اعتراضات را در دستور کار گذاشته، اما انباشت مشکلات و مصائب، فریاد مطالبه‌گری را در اقشار مختلف جامعه خاموش نکرده است. 

هرچند در ماده ۲۸ منشور حقوق شهروندی جمهوری اسلامی ایران آمده است که «شهروندان از حق نقد، ابراز نارضایتی، دعوت به خیر، نصیحت در مورد عملکرد حکومت و نهادهای عمومی برخوردارند و  دولت موظف به ترویج و گسترش فرهنگ انتقادپذیری، تحمل و مداراست». اما به نظر می‌رسد که نهادهای حاکمیتی به جای «گسترش فرهنگ انتقادپذیری، تحمل و مدارا» بیشتر در صدد یافتن راهی برای توجیه سرکوب و مجازات منتقدان و معترضان هستند.

اجبار برخی از فعالان مدنی و منتقدان به وضع موجود به اعتراف‌های تلویزیونی مانند اسماعیل بخشی، فعال کارگری و یا برخوردهای غیرقانونی با برخی روزنامه‌نگاران تنها به دلیل انعکاس و اطلاع‌رسانی از یک پرونده و یا اتفاق ویژه، نمونه‌ای از این رویکرد است.

کمپین حقوق بشر ایران

چرایی نگاه امنیتی حکومت ایران به ادامه تحصیل شهروندان بهایی در دانشگاه

 مطالعه موردی یک رای از دادگاه انقلاب اسلامی 

روش‌های حکومت جمهوری اسلامی در اعمال محدودیت و محروم کردن جامعه بهائیان ایران از «حق تحصیل» چیست؟ چگونه شوق ادامه تحصیل در میان جوانان بهائی با پرونده‌‌سازی و تحمیل روایت مقامات امنیتی‌، زمینه صدور احکام سنگین c_250_150_16777215_00___images_banners_Bahais.jpgحبس را برایشان فراهم می‌کند؟

گزارش پیش‌رو بررسی رای دادگاهی در ایران علیه چهار شهروند بهائی است که به همراه برخی مستندات به دست کمپین حقوق بشر در ایران رسیده است. رایی که براساس آن هر چهار شهروند ایرانی به اتهام «اقدام علیه امنیت ملی از طریق تشکیلات فرقه بهائیت و نشر اکاذیب در فضای مجازی» به ۵ سال زندان محکوم شدند. بررسی‌ رای دادگاه نشان‌ می‌دهد که مقامات قضایی چگونه و با چه رویکردی اقدامات این شهروندان را مصداق اقدام علیه امنیت و فعالیت‌های تشکیلاتی بهائیت دانستند و با چه شیوه‌هایی موضوع آموزش و تحصیل در جامعه بهائیان ایران را به یک موضوع «امنیتی» تبدیل می‌کنند. از طرفی، بررسی رای دادگاه و برخی مستندات نشان می‌دهد که چطور شوق درس خواندن و کسب دانش، چند جوان بهائی را نزد دستگاه قضایی، به متهمانی امنیتی بدل می‌کند؟ 

گزارش قرارگاه ثارالله سپاه مبنای رای دادگاه

در سال‌های پایانی دهه ۹۰ خورشیدی، چهار شهروند بهائی در یکی از دادگاه‌های ایران به اتهام «اقدام علیه امنیت ملی از طریق تشکیلات فرقه بهائیت و نشر اکاذیب در فضای مجازی» به ۵ سال زندان محکوم شدند. حکم آنها بنا به ماده ۴۹۹ قانون مجازات اسلامی صادر شد. این ماده قانونی می‌گوید «هر کس در یکی از دسته‌ها یا جمعیت‌ها یا شعب جمعیت‌های مذکور در ماده ۴۹۸ عضویت یابد به سه ماه تا پنج سال حبس محکوم می‌گردد ‌مگر اینکه ثابت شود از اهداف آن بی‌اطلاع بوده است.»

رای دادگاه که بر اساس «گزارش قرارگاه ثارالله سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» تنظیم شده ادعا می‌کند که متهمان پرونده «به ترویج فرقه بهائیت» و «سیاه نمایی علیه جمهوری اسلامی با درج مطالب خلاف واقع از اوضاع زندانیان بهائی و برخورد نظام در رابطه با تحصیل نامبردگان در دانشگاه‌های نظام پرداخته‌اند». دادگاه در رای خود این چهار شهروند بهائی را به عنوان «فعالان در موسسات تشکیلات پنهانی و غیرقانونی آموزشی» معرفی کرده است. در رای مکررا به ماجرای تحصیل دانشجویان در دانشگاه مجازی وابسته به جامعه بهائیان تاکید شده است. 

 

دانشگاه مجازی بهائیان؛ بهانه دستگاه قضا برای فعالیت تشکیلاتی

تداوم محرومیت از تحصیلات دانشگاهی برای جوانان بهائی در تمام سال‌های حاکمیت جمهوری اسلامی ایران، به مرور باعث شد تا جامعه بهائیان ایران با تاسیس دانشگاه BIHE  مقدمات تحصیل جوانان محروم مانده از تحصیل را در این دانشگاه مجازی فراهم کنند. دانشگاهی که در واقع تنها راه بسیاری از جوانان بهایی برای قدم گذاشتن در مسیر علم‌آموزی و تحصیلات عالیه است.

روایت دادگاه از اقدامات این چهار شهروند بهایی، تمرکز ویژه‌ای بر مساله تحصیلات دانشگاهی بهائیان دارد و به هر شکل ممکن این مساله را به برخی موارد اصطلاحا «امنیتی» پیوند می‌زند که گواه روشنی از نگاه دستگاه قضا به پرونده های شهروندان بهایی‌ست.

در رای یکی از متهمان پرونده با تاکید به اینکه وی مدرک کارشناسی خود را از دانشگاه BIHE وابسته به بهائیان گرفته است و دوره کارشناسی ارشد خود را نیز در یک دانشگاه مجازی وابسته به بهائیان به صورت مجازی گذارنده، آمده است که «سران فرقه ضاله بهائیت از طریق ایمیل از وی می‌خواهند که برای شهروندان بهائی کلاس درس تشکیل دهد و برای آنها جلسات بگذارد و به دروس آنها نمره بدهد.»

تاکید بر حضور این شهروند بهائی در دانشگاه BIHE و اینکه وی با «سران فرقه» از طریق «ایمیل» رابطه داشته است گویای دو نکته است؛ اول اینکه دستگاه قضا گویی نفس حضور در دانشگاه وابسته به بها‌ئیان را «جرم» تلقی می‌کند تا از طریق آن به اتهام «فعالیت‌های تشکیلاتی» مشروعیت ببخشد. دومین نکته، اشاره و تاکید رای دادگاه به ارتباط متهم با به ادعای آنها «سران فرقه» است.  در رای دادگاه از «تشکیل کلاس درس و بعد هم نمره دهی به دانشجویان» به عنوان یک فعالیت غیرقانونی یاد می‌شود. در رای دادگاه آمده است که «نامبرده از طریق نام کاربری و پسوردی که برای وی ایمیل شده وارد سایت می‌شده و نمرات دانش‌آموزان خود را وارد سایت می‌کرده است». 

سعی دادگاه در امنیتی نشان دادن اقدامات و فعالیت‌های بسیار بدیهی و معمول این شهروند بهایی یه خوبی در این قسمت دیده می‌شود؛ امنیتی جلوه دادن «وارد کردن نمرات در سایت دانشگاه» و «برگزاری جلسات و کلاس‌های درس» برای جوانان بهائی محروم از تحصیل، از این دست تلاش‌هاست. مثلا در رای دادگاه آمده است «یکی از ماموریت‌های سپرده شده به نامبرده از سوی سران فرقه، جذب افراد جهت فعالیت در دانشگاه مجازی بوده است». 

چنین روایتی در دستگاه قضا از فعالیت‌های آموزشی بهائیان نشان می‌دهد که حاکمیت تا چه اندازه و از چه زوایایی این فعالیت‌ها را مصداق «اقدام علیه امنیت» و «فعالیت تشکیلاتی» می‌داند. به تعبیری، هرگونه فعالیت بدیهی و معمول را از زاویه امنیتی نگاه می‌کند. از رای دادگاه چنین بر‌می‌آید که به زعم دستگاه قضایی، فعالیت آموزشی و تحصیل آنها مصداقی از «تبلیغ و ترویج» دین است و در حقیقت تمام فعالیت‌های آموزشی معطوف به این جهت است.  با این‌وجود در رای دادگاه هیچ دلیل و یا ارتباط منطقی بین فعالیت‌های متهم و تبلیغ و ترویج بهائیت به دست نمی‌آید. در رای آمده که این شهروند بهائی  یک گروه تلگرامی داشته که «همه اعضای آن بهائی بودند». تلاش دستگاه قضا برای پیوند این فعالیت‌های مجازی (که به اذعان خود صادرکننده رای فقط در محدوده افراد بهائی بوده است) با فعالیت‌های آموزشی در دانشگاه بهائیان، در حقیقت گوشه دیگری از این نگاه امنیتی بر پرونده شهروندان بهایی‌ست. نگاهی که در نهایت حکم ۵ سال زندان را برای شهروند بهایی باعث می‌شود. 

نکته قابل تامل در رای دادگاه برای این شهروند بهائی، روند ظلم و تبعیضی‌ست که به شکل‌های گوناگون در زندگی روزمره یک شهروند اثرگذار می‌شود؛ محرومیت از ادامه تحصیلات دانشگاهی و شوق به کسب علم در یک جوان بهائی، او را به درس‌خواندن از تنها راه ممکن یعنی تحصیل در دانشگاه بهائیان وادار می‌کند. تصمیمی که خود از نظر حاکمیت «جرم» محسوب می‌شود. این مسیر سراسر تبعیض برای دو متهم دیگر پرونده نیز تکرار شده است.

 

چرخه‌ی تبعیض‌آمیز تحصیلات 

ماجرا برای دو تن از متهمان پرونده از زمان محرومیت‌ برای ادامه تحصیل در دانشگاه شروع می‌شود. شواهدی در دست است که آنها هر امکان قانونی را برای فراهم کردن مسیر ورود به دانشگاه امتحان می‌کنند؛ از نامه‌نگاری‌ به وزارت علوم و وزارت‌ کشور و نهاد ریاست‌جمهوری گرفته تا ملاقات با نمایندگان مجلس. تلاش‌هایی که البته راه را برای این جوانان نگشود.

براساس شواهد موجود این دو جوان بهایی پس از چند ماه از دانشگاه وابسته به بهائیان انصراف می‌دهند. دلیل آن فراهم شدن امکان درس خواندن در یکی از دانشگاه‌های کشور است که برای ورود به آن نیازی به کنکور نبوده است. با این‌وجود مسئولان دانشگاه وقتی متوجه دین آنها می‌شوند این دانشجویان را اخراج می‌کنند.

در رای دادگاه درباره یکی از این جوانان آمده است «نامبرده از اعضای فرقه ضاله بها‌ئیت است که در تمام مراسم بهائیان موسوم به ضیافت حضور داشته و دانشجوی دانشگاه مجازی بهائیان بود». اشاره و تاکید بر حضور این دانشجویان در دانشگاه مجازی بهائیان در رای  یکی دیگر از آنها هم آمده است: «نامبرده اقرار به تحصیل در دانشگاه BIHE بهائیان دارد و اظهار می‌دارد که ماهانه در خانه افراد بهایی کلاس‌های دانشجویی برگزار می‌کند و ارتباط با مسئولین با ایمیل انجام می‌شود.»

تاکید حکم بر بر عبارت «اقرار» فرد به تحصیل در دانشگاه درواقع تاکید بر اتهامی‌ست که فقط به سبب تحصیل در دانشگاه مجازی بهائیان، آنهم در فاصله زمانی بسیار کوتاه، بر این دانشجویان اطلاق شده است. اما روایت دستگاه قضا برای توجیه حکم پنج سال حبس این دو جوان بها‌ئی به همین‌جا ختم نمی‌شود؛ اطلاق اتهاماتی که همه آنها به دلیل فعالیت در شبکه‌های مجازی‌ست هم بخش دیگری از این پرونده‌سازی امنیتی‌ست. نکته قابل تامل در این قسمت از رای دادگاه تاکید بر فعالیت‌های مجازی‌شان درباره موضوع محرومیت از تحصیل بها‌ئیان در ایران است. در بخشی از حکم دادگاه درباره یکی از این دانشجویان آمده است که وی با درج مطلبی درباره محرومیت از تحصیل جوانان بهائی «جمهوری اسلامی را متهم به تبعیض بین قومیت‌ها کرده است». 

این تاکید در رای مربوط به دیگر دانشجوی جوان بهائی نیز دیده می‌شود؛ در رای دادگاه «تشکیل کمپین به بهانه محرومیت از تحصیل افراد فرقه ضاله» و اطلاع‌رسانی درباره «مردود بودن جواب کنکور یک دختر بهائی» از جمله فعالیت‌های این دانشجو برای سیاه‌نمایی علیه جمهوری اسلامی عنوان شده است.

از طرفی ادبیات به کار رفته در رای دادگاه سعی می‌کند که فعالیت‌های بسیار عادی شهروندی همچون عضویت در شبکه‌های اجتماعی را به شدت «امنیتی» جلوه دهد. در رای دادگاه درباره یکی از این دو دانشجو آمده است «نامبرده با عضویت در شبکه‌های اجتماعی لاین، وایبر، ایمو، واتس‌آپ، تلگرام ، تانگو ، بی‌تاک ، بیمول  در جهت تبلیغات فرقه ضاله فعالیت داشته است».

تاکید به تعداد بالای شبکه‌های اجتماعی که متهم در آنها عضویت داشته، کاملا برآمده از یک فضاسازی امنیتی‌ست. ادبیات رای به شکلی‌ست که انگار «عضویت» در این شبکه‌های اجتماعی جرم است. خوانش دوباره رای دادگاه درباره این دو جوان دانشجو بازگو کننده چند نکته مهم در برخورد و نگاه حاکمیت به پرونده‌های شهروندان بهائی‌ست؛ جدای از اینکه عضویت در دانشگاه وابسته به بهائیان حتی برای مدت زمان کوتاهی و به عنوان تنها امکان موجود تحصیل برای جوانان بهائی به نوعی مساوی با فعالیت تشکیلاتی در نظر گرفته شده است، اعتراض آنها به واقعیت موجود یعنی محروم بودن از بدیهی‌ترین حق خود یعنی «حق تحصیل» نیز نه تنها تحمل نمی‌شود، بلکه برای دادگاه مصداقی از «جرم» می‌شود. 

 

سویه‌های جدید کنترل جامعه بهائیان از طرف حاکمیت

بررسی بخش‌هایی از رای دادگاه درباره پرونده این چهار شهروند بهائی، رویکرد کلان دستگاه قضا در مواجهه با مساله آموزش و تحصیل در جامعه بهائیان را از زاویه دیگری نیز روشن می‌کند. زاویه‌ای که می‌توان گفت تفاوتی بنیادین با مواردی داشت که پیش‌تر درباره آن خواندیم.

بنا به رای دادگاه، نفر چهارم پرونده نیز همچون سه تن دیگر در «موسسات تشکیلات پنهان و غیرقانونی آموزشی وابسته به بهائیت» فعالیت می‌کرده و دانشجوی دانشگاه BIHE بوده است. اما فارغ از این تاکید در رای و همچنین اشاره به برخی فعالیت‌های مجازی او در دفاع از حق تحصیل برای بهائیان، نکته دیگری جلب نظر می‌کند. در قسمتی از رای دادگاه آمده است «نامبرده در اجرای اهداف فرقه ضاله جهت تربیت فرزندان و نوجوانان، برنامه‌های فرقه ضاله را در خانه خود اقدام به راه اندازی یک مهدکودک کرده و برنامه‌های روحی فرقه را به نوجوانان آموزش می‌دهد».

با فرض درست بودن این ادعا یعنی راه‌اندازی مهد کودک، از رای دادگاه چنین بر‌می‌آید که نگاه  کلان حاکمیت به مساله آموزش در میان جامعه بهائیان تنها متوجه دانشگاه و تحصیلات عالیه نیست. هرچند توضیح رای دادگاه درباره «برنامه‌های روحی فرقه» چندان دقیق نیست و مشخص نمی‌شود که منظور از این برنامه‌ها دقیقا چه نوع آموزش و یا فعالیت تشکیلاتی‌ست اما تاکید مقامات قضایی و امنیتی بر «آموزش کودکان و نوجوانان» می‌تواند نشانه‌ای از برخورد کنترلی و امنیتی با جامعه بها‌ئیان باشد و تاثیرات آن در زندگی روزمره نوجوانان و جوانان بهائی مشاهده شود. 

 

چرا رای دادگاه بی‌اساس است؟

دادگاه هر چهار متهم پرونده را به اتهام «اقدام علیه امنیت ملی از طریق تشکیلات فرقه بهائیت و نشر اکاذیب در فضای مجازی» بنا به ماده ۴۹۹ قانون مجازات اسلامی به ۵ سال حبس محکوم کرد. رایی که در دادگاه تجدیدنظر نیز تایید شد. اما آنچه در بازخوانی این پرونده و رای دادگاه به دست می‌آید هیچ نسبت منطقی با اتهام وارده به این شهروندان ندارد. تاکید به تحصیل و یا فعالیت در دانشگاه وابسته به بهائیان در مورد هر چهار شهروند بهائی در واقع توجیه «فعالیت تشکیلاتی» آنها و در نتیجه دلیلی برای اتهام «اقدام علیه امنیت ملی» است. این در حالی‌ست که از دو منظر چنین ادعایی قابل رد شدن است؛ اول اینکه دانشگاه مجازی نمی‌تواند مصداق «دسته‌جات» و «جمعیت»‌هایی باشد که در ماده ۴۹۸ قانون مجازات اسلامی به آن اشاره شده است. ماده ۴۹۸  قانون مجازات که در واقع ماده ۴۹۹ در راستای آن است، می‌گوید «هر کس با هر مرامی، دسته، جمعیت یا شعبه جمعیتی بیش از دو نفر در داخل یا خارج از کشور تحت هر اسم یا عنوانی تشکیل دهد یا ‌اداره نماید که هدف آن بر هم زدن امنیت کشور باشد و محارب شناخته نشود به حبس از دو تا ده سال محکوم می‌شود.»

دومین نکته درباره تشکیلات بهائیان در ایران این است که اساسا این اقلیت مذهبی سالیان سال است که حق داشتن تشکل را ندارد و بنابراین ادعا درباره عضویت این چهار شهروند در چنین تشکیلاتی اساسا بی‌معناست. 

اتهامات این چهار شهروند درباره فعالیت در فضای مجازی نیز همچون بسیاری از اتهامات مشابه در پرونده‌های دیگر، غیرشفاف و نادقیق است.

در یک نگاه کلان به رای دادگاه درباره چهار شهروند بهائی، می‌توان گفت اوج بی‌عدالتی و تبعیض در رای دادگاه، نادیده گرفتن روند نظام‌مند تبعیض و ظلم بر شهروندان بهایی به‌خصوص درباره محرومیت از حق تحصیل است؛ روندی که در آن محروم ماندن از ادامه تحصیل تنها به دلیل «بهائی بودن» و «پرونده‌سازی امنیتی» به دلیل «درس خواندن در دانشگاه بهائیان» و محکوم شدن به دلیل «اعتراض به ممنوعیت حق تحصیل» در چرخه ناتمامی از تبعیض پیرامون زندگی جوانان بهائی در جریان است.

 

آیا حاکمیت در تبعیض علیه تحصیل و آموزش بهائیان تغییر رویه داده است؟

بازخوانی رای دادگاه درباره این چهار شهروند بهائی نشان می‌دهد که شیوه‌ها و شگردهای حاکمیت برای اعمال محرومیت و تبعیض همسو با تحمیل روایت امنیتی و پیوند زدن هرگونه فعالیت‌ عادی شهروندی آنها با این روایت امنیتی پیش می‌رود. در رای هر چهار متهم پرونده به برخی فعالیت‌های مدنی آنان تاکید شده است که هیچ ربطی به اتهام‌های مطرح شده ندارد؛ 

به عنوان مثال در رای دو تن از متهمان پرونده به حضور آنها در یک تحصن مسالمت‌آمیز در کانون وکلا اشاره شده است. 

می‌توان اینگونه برداشت کرد که در نگاه مقامات امنیتی هرگونه فعالیت قانونی و مسالمت‌آمیز برای شهروندان بهائی «جرمی مضاعف» است. گویی شهروند بهائی از ابتدا و تنها به دلیل «بهائی بودن» نمی‌تواند همچون یک شهروند عادی در فعالیت‌های مدنی شرکت کند.

سد سنگین حاکمیت در تمام سال‌های گذشته به شکلی نظام‌مند صدای اعتراض و حق‌خواهی شهروندان بهائی را برای به دست آوردن حقوق مسلم‌شان از جمله «تحصیل» سرکوب کرده است و به‌نظر می‌رسد این سرکوب نظام‌مند، صریح‌تر از قبل هم شده‌ است. امسال در آستانه فصل بازگشایی دانشگاه‌ها، گزارش‌های زیادی از محروم شدن شهروندان بهائی از ادامه تحصیل تنها به دلیل «بهائی بودن» منتشر شده است. شهروندانی که پس از شرکت در کنکور و هنگام مراجعه به سایت سازمان سنجش با پیام «مردود» یا «مردود صلاحیت عمومی» مواجه شده‌اند. آنگونه که در بیانیه جامعه بهائی در اعتراض به افزایش شمار شهروندان بهائی محروم از تحصیلات دانشگاهی آمده است، این شکل از مطلع کردن شهروندان بهائی از محرومیت تحصیلی یعنی تاکید بر عبارات «مردود» یا «مردود صلاحیت عمومی» در سایت سازمان سنجش، رویه جدیدی است که به محرومیت از تحصیل فقط به دلیل اعتقاد به آئین بهائیت، رسمیت می‌بخشد. پیش‌تر وزارت علوم برای اعلام محرومیت جوانان بهائی که در کنکور قبول شده بودند، از عبارت «نقص پرونده» استفاده می‌کرد. این تغییر رویه، خود نمونه‌ای آشکار از روایت و نگاه کلان حاکمیت به شهروندان بهائی ساکن ایران است. جامعه‌ای که در تمام سال‌های گذشته تحت تبعیض و ظلم سیستماتیک به شیوه‌های گوناگون، از حقوق اساسی خود محروم شده‌اند.

کمپین حقوق بشر ایران

مرگ بازداشت‌شدگان زیر شکنجه؛ از مصونیت شکنجه‌گران تا وارونه کردن واقعیت به دست حاکمیت

شکنجه و رفتارهای غیرانسانی ماموران با بازداشت‌شدگان و زندانیان، همواره یکی از جدی‌ترین موارد نقض آشکار حقوق بشر در ایران بوده است. شکنجه‌هایی که در موارد بسیار باعث کشته شدن شهروندان محبوس شده است. پرسش اصلی این است که چرا حاکمیت با وجود قوانین و مقررات موجود درباره حقوق زندانیان و بازداشت‌شدگان و هم‌چنین تاکید بر مجازات آمران و عاملان شکنجه بازداشت‌شدگان، هم‌چنان بر تداوم برخوردهای خشن و اعمال شکنجه‌های جسمی شدید بر بازداشت‌شدگان اصرار می‌ورزد؟ سکوت، وارونه‌کردن واقعیت و روایت‌های متناقض درباره کشته شدن بازداشت‌شدگان تحت شکنجه در کنار تقلیل دادن موضوع به رفتار خودسرانه ماموران رده پایین، شیوه اصلی برخورد دستگاه قضا با موضوع مرگ بازداشت‌شدگان است. به نظر می‌رسد این شیوه مواجهه دستگاه قضا با مساله حیاتی «جان بازداشت ‌شدگان و زندانیان» نه تنها پیوستگی چرخه خشونت را میسر می کند بلکه درصدد مشروعیت بخشی به این روایت‌ است که «شکنجه بخشی از مجازات فرد بازداشتی‌ست»؛ روایتی که تا اندازه زیادی به پرسش‌هایی مانند «دلیل نبود نظارت صحیح و مستمر بر رفتار ماموران در بازداشت‌گاه‌ها و زندان‌ها» یا «چرایی مصون ماندن مسببان اصلی این رفتارهای غیرانسانی و قتل c_250_150_16777215_00___images_banners_Death-in-prison-fa-1.jpgبازداشت‌شدگان» پاسخ می‌دهد.  

 

عادی‌سازی و رواج خشونت و بی‌مسئولتی حاکمیت برابر جان زندانیان

شکنجه و بدرفتاری با زندانیان و کشته شدن افراد تحت این شکنجه‌ها سابقه‌ای طولانی در جمهوری اسلامی ایران دارد. بسیاری از این موارد در سال‌های گذشته و به واسطه بالارفتن قدرت شبکه‌های اجتماعی، بیشتر اطلاع‌رسانی شد. بسیاری از این موارد هم که عمدتا در بازداشت‌گاه‌های شهرهای کوچک و کم‌تر شناخته شده اتفاق می‌افتد، شاید هیچ‌وقت رسانه‌ای نشوند. 

در برخی موارد شکنجه‌های شدید جسمانی در کنار ممانعت مقامات زندان از فراهم آوردن شرایط درمانی برای فرد بازداشت شده، موجبات مرگ او را به وجود آورده است. بهنام محجوبی، از دراویش گنابادی بازداشت شده و ساسان نیک‌نفس، زندانی سیاسی، به دلیل شرایط نامناسب جسمانی و عدم دسترسی به امکانات درمانی جان خود را از دست دادند. کشته شدن ستار بهشتی، کارگر و وبلاگ‌نویس بازداشتی، زیر شکنجه‌های شدید ماموران در سال ۱۳۹۱ هم یکی از تلخ‌ترین نمونه‌های مرگ زندانیان تحت شکنجه است. 

تداوم روند برخوردهای خشونت‌آمیز با بازداشت‌شدگان در سال‌های گذشته و بالارفتن تعداد زندانیانی که به دلیل شکنجه جان خود را از دست داده‌اند، نشان دهنده آن است که مقامات و مسئولان قضایی در جمهوری اسلامی ایران با بی‌توجهی به این موضوع سعی در «عادی‌» جلوه دادن اینگونه برخوردهای خشن و رواج مجازات‌های خشونت‌آمیز غیرانسانی دارند. 

پرسش اینجاست که نگاه حاکمیت و در راس آن دستگاه قضایی ایران به مساله «جان زندانیان» چیست؟ اصرار حاکمیت بر شکنجه و بدرفتاری و اعمال زور و خشونت بر فرد بازداشت شده گواه آن است که مقامات در صدد مشروعیت بخشی به این روایت‌اند که «شکنجه بخشی از مجازات فرد بازداشتی‌ست». اتکا به همین روایت است که اساسا اعمال هرگونه شکنجه در غیرانسانی‌ترین حالت آن را که به کشته شدن فرد بازداشتی می‌انجامد، مجاز تلقی می‌کند و زمینه نگاه و میزان مسئولیت‌پذیری حاکمیت برابر «جان زندانی» را بنیان می‌گذارد.

به تازگی سازمان عفوبین‌الملل در بیانیه‌ای گفته است که «مقامات ایرانی در مورد دست‌کم ۷۲ نفر که از ژانویه ۲۰۱۰ در بازداشتگاه‌های جمهوری اسلامی جان خود را از دست داده‌اند، پاسخی نداده‌اند.» 

بی‌تفاوتی مقامات به جان زندانیان در ایران و سکوت مداوم آنها برابر فریاد دادخواهی خانواده‌های برخی از این زندانیان نشان می‌دهد که مقامات ایران علی‌رغم تمام واکنش‌های بین‌المللی و افکار عمومی جامعه ایرانی، بر رویه خود مبنی بر اعمال شکنجه و سکوت برابر چرایی مرگ بسیاری از زندانیان اصرار دارد.

افشاگری‌های اخیر از چگونگی و تداوم فشار و شکنجه بر زندانیان، به عنوان نمونه انتشار فیلم‌های دوربین‌های مداربسته زندان اوین و یا صداهای ضبط شده زندانیان که شکنجه‌های اعمال شده بر خود را شرح می‌دهند، افکار عمومی را با این پرسش مواجه کرده است که چرا هیچ نظارتی بر عملکرد این ماموران و مقامات مسئول در برخورد با زندانیان وجود ندارد؟ گویی این عدم نظارت خود نشان دیگری از چشم بستن به روی واقعیت‌ها کشته شدن بازداشت‌شدگان در زندان‌های ایران است. 

 

سناریوسازی به جای پاسخگویی 

کشته شدن بازداشت‌شدگان تحت شکنجه‌های غیرانسانی در بازداشت‌گاه‌ها و زندان‌های ایران همواره با توجیهات و سناریوسازی‌های مختلفی روبرو بوده است. سناریوهایی که در بیشتر آنها مرگ فرد بازداشت شده عمدتا به دلیل رفتار خودسرانه و یا براساس اتفاقی غیرعامدانه عنوان شده است. شیوه معمول نهادهای امنیتی و قضایی برای وارونه‌کردن واقعیت و تحمیل روایت خود از مرگ فرد بازداشت شده که از سال‌ها پیش شگرد و شیوه اصلی مقامات قضایی بوده و هست.

زهرا کاظمی، خبرنگار ایرانی‌ـ‌کانادایی که در سال ۱۳۸۲ و پس از سفر به ایران دستگیر شد، در جریان بازجویی جان باخت و روایت حاکمیت از این قتل یکی از این موارد است. زهرا کاظمی در حالی که مدت ۱۸ روز در بازداشت به سر می‌برد، به دلایلی بسیار مشکوک جان باخت. مقامات دادستانی دلیل مرگ او را «غش‌کردن» و «برخورد سر زهرا کاظمی با زمین و نهایتاً ضربه مغزی» ذکر کردند. با این‌حال روایت‌های زیادی از دلیل مرگ او بر اثر شکنجه منتشر شد.

مرگ کاووس سیدامامی، فعال محیط زیست ایرانی‌ـ‌کانادایی که در روایت مقامات قضایی از آن به عنوان خودکشی یاد می‌شود نیز یکی دیگر از نمونه‌های سناریوسازی مقامات درباره کشته شدن بازداشت‌شدگان است. دو هفته پس از بازداشت کاووس سید امامی مقامات قضایی با اعلام مرگ وی در زندان مدعی شدند که وی خودکشی کرده است. در آن زمان وکیل خانواده سیدامامی اعلام کرده بود در گزارش معاینه اولیه پزشکی قانونی «میزان کبودی‌ها در نقاط مختلف بدن، جای تزریق پوستی روی جسد و وضعیت جمود نعش که نشان می‌دهد فوت چه زمانی اتفاق افتاده‌است» مشهود بوده‌است. وکیل سیدامامی گفته بود که علت دقیق مرگ از سوی پزشکی قانونی اعلام نشده‌است. 

در یکی از آخرین موارد از کشته شدن افراد پس از بازداشت روز پنج‌شنبه ۱۸ شهریورماه ۱۴۰۰، گزارش شد که خانواده یاسر منگوری، شهروند اهل پیرانشهر پس از یک تماس تلفنی از سوی وزارت اطلاعات از جان باختن فرزند خود مطلع شدند. آقای منگوری در تاریخ ۲۶ تیرماه توسط نیروهای امنیتی بازداشت شده بود. بنابر گزارش‌ها، خانواده یاسر منگوری بارها از اواخر تیرماه، جهت پیگیری از وضعیت وی به مراجع قضایی و امنیتی مراجعه کرده بودند اما پاسخی دریافت نکرده بودند. با این حال مرکز رسانه قوه قضاییه مرگ یاسر منگوری زندانی کرد «زیر شکنجه و در حین بازداشت» را تکذیب کرده و ادعا کرده که او در درگیری مسلحانه کشته شده است.

این شکل از سناریوسازی‌ها درحالی هنوز هم از سوی مقامات قضایی و رسانه‌های وابسته به حکومت پیگیری می‌شود که پرسش‌های زیادی درباره چرایی تداوم اعمال شکنجه و کشته شدن بازداشت‌شدگان وجود دارد. شاید افکار عمومی آنچنان به روایت‌های حاکمیت از کشته شدن بازداشت‌شدگان در زندان‌های ایران و یا تکذیب‌ مکرر گزارش‌های مربوط به شکنجه روحی و جسمی در زندان‌ها از سوی مقامات وقعی ننهند اما امروز بیش از پیش با این پرسش روبرو می‌شوند که چرا حاکمیت تا این حد ناچار به اتکا بر ساختن روایت‌هایی گوناگون و گاه تناقض‌برانگیز برای توجیه رفتار خشونت‌بار خود در زندان‌هاست و هیچ‌گاه مسیری برای پایان بخشیدن به این چرخه خشونت تعریف نکرده است؟

این تحمیل روایت مبتنی بر اعمال خشونت از طریق سناریوسازی نه تنها در مشروعیت‌بخشی به شکنجه و کشته شده زندانیان در بازداشت، بلکه در توجیه اعدام نیز برای حاکمیت نقش مهمی دارد. سناریوسازی‌های رسانه‌های حکومتی در سالگرد اعدام نوید افکاری موید این موضوع است؛ سناریو‌سازی‌هایی که در آن بی‌توجه به تناقض‌های آشکار روایت و بی‌پاسخ گذاشتن بسیاری از سوالات اساسی فقط قصد داشت تا اجرای این حکم غیرانسانی را موجه جلوه دهد. 

 

مصونیت مسببان اصلی شکنجه و مرگ زندانیان در ایران

در قوانین ایران و آیین نامه‌های مربوط با حقوق زندانیان و متهمان موارد متعددی وجود دارد که در آنها به حقوق شهروندی زندانیان و متهمان تاکید شده است؛ چه در قانون اساسی ایران و یا آیین‌نامه اجرایی سازمان زندان‌ها. قواعد و قوانینی مانند: اصل برائت متهمان، منع شکنجه، منع گرفتن اعتراف اجباری زیر شکنجه، ممنوعیت هتک حرمت و حیثیت کسی که زندانی یا دستگیر شده، حق استفاده از وکیل، حق دسترسی به درمان، بهداشت، آب و غذا و حق ملاقات و تماس برای زندانی و غیره…

‌‌نقض آشکار حقوق بشر در موضوع شکنجه و رفتارهای غیرانسانی با بازداشت شدگان از جنبه دیگری نیز قابل بررسی‌ست؛ آنگونه که در قانون مجازات اسلامی در بخش تعزیرات، برای نقض بسیاری از قوانین مربوط به حقوق زندانیان و متهمان توسط مأمورین قضایی یا غیرقضایی مجازات تعیین شده است. با این‌حال هیچ‌گاه برخورد قضایی شفاف با عاملین این قتل‌ها صورت نگرفته است. در بسیاری از این موارد پیگیری‌های خانواده فرد قربانی با موانع و مشکلات فراوانی از سوی دستگاه‌های امنیتی و قضایی روبرو شده است و یا در برخی دیگر از موارد، مقامات قضایی به محاکمه عوامل پایین‌دستی بسنده کردند و به این ترتیب سطح فاجعه کشته شدن زندانی تحت شکنجه را به قصور یک مامور ساده تقلیل دادند. 

در هیچ‌یک از موارد جنجال‌برانگیز مرگ بازداشت‌شدگان در زندان، دادگاهی برای محاکمه افراد اصلی و مسببان این فجایع برگزار نشد. به تعبیری یک قانون نانوشته، تمامی افراد تعیین‌کننده در بروز این فجایع در زندان‌ها و بازداشت‌گاه‌های ایران را از محاکمه و پاسخگویی مصون کرده است. 

هرچند پس از انتشار تصاویر دوربین‌های مداربسته زندان اوین و افشای برخورد خشن ماموران با زندانیان، رئیس زندان اوین بابت این‌گونه برخوردها «عذرخواهی» کرد اما حاضر به استعفا از سمت خود نشد و تنها به برخورد با برخی عوامل پایین‌دستی بسنده کرد. به نظر می‌رسد که رویه مصونیت برای افراد بالادستی در دستگاه قضایی که به هر شکل در نقض آشکار موارد حقوق بشر نقش داشتند هم‌چنان پابرجاست. 

کمپین حقوق بشر در ایران

دولت جدید ایران؛ تداوم سرکوب انتقاد با حبس منتقدان نام‌آشنا

c_250_150_16777215_00___images_banners_Activists-fa.jpg بازداشت چهار کنشگر حقوق بشری توسط دستگاه امنیتی، تنها چند ماه پس از روی کار آمدن دولت جدید جمهوری اسلامی ایران، نشانگر آغاز فصل جدیدی از سرکوب شدید آزادی‌ها در این کشور است.

هادی قائمی، مدیر کمپین بین المللی حقوق بشر در ایران گفت: «روشن است که این دولت نامشروع قصد دارد با به اسارت کشاندن چهره‌های مهم مدنی، چنگال قدرت را تیزتر کند.»

او اضافه کرد:‌ «دولت رئیسی بر این تصور است که کشورهای طرف مذاکره با ایران توجهی به پایمال شدن حقوق بشر در این کشور نخواهند کرد. معنای سکوت، تمکین است و اگر اعمال بیدادگرانه ایران محکوم نشود، چراغ سبزی به دولت خواهد بود که به رفتار ظالمانه اش ادامه دهد.»

نرگس محمدی، کنشگر مدنی نام‌آشنا، در روز چهارم مهر ماه اعلام کرد که کمتر از یک سال پس از پایان زندان طولانی مدتش، اکنون بخاطر ادامه فعالیت‌های مدنی حکم دیگری علیه او قطعی و لازم الاجرا شده است: ۸۰ ضربه شلاق، ۳۰ ماه حبس و دو جریمه نقدی.

این حکم بر اساس شکایت غلامرضا ضیایی، مدیر سابق زندان اوین صادر شده است؛ مقامی که در دی ماه ۱۳۹۸ شخصا در ضرب و شتم خانم محمدی مشارکت داشته است. 

اخیرا خانم محمدی تایید کرد که تصاویر تازه افشا شده از داخل زندان اوین شامل فیلمی است که نشان دهنده قطرات خون او بر زمین زندان پس از تهاجم خشونت‌آمیز ضیائی و دیگر ماموران اوین بوده است. 

خانم محمدی، نایب‌رییس و سخنگوی کانون مدافعان حقوق بشر روز چهارم مهر ماه در یک پست اینستاگرامی نوشت:‌ «… اجازه نخواهم داد تا ماموران حکومت استبدادی دینی حتی یک ضربه شلاق برنند … همچنین حتی علی رغم احضار، به زندان نخواهم رفت. چنانچه با اعمال زور به زندان باز گردانند، قطعا در داخل زندان اعتراض خواهم کرد.»

این فعال حقوق بشری نوشت که: «طی ۱۰ ماه از آزادی تاکنون پنج بار توسط نیروهای امنیتی بازداشت شده‌ام که با اعمال زور و ضرب و شتم همراه بوده و بازداشت‌ها خودسرانه و غیر قانونی به شمار می آید. لذا کلیه اتهامات بی اساس و‌ کذب را رد نموده و تا زمانی که آزاد هستم به فعالیت خود ادامه خواهم داد. نهادهای مدنی و خیابان از آن ما مردم است که از دست نخواهیم داد.»

در همین حال بابک پاک‌نیا، وکیل دادگستری در مصاحبه ای اعلام کرد که حکم چهار سال زندان علیه موکلش مهدی محمودیان، کنشگر حقوق بشری، به دلیل فراخوان روشن کردن شمع به یاد جانباختگان هواپیمای اکراینی که در دی ماه ۱۳۹۸ در حمله موشکی سپاه پاسداران برفراز تهران منهدم شد، به اجرا درآمده است. 

همچنین آرش کیخسروی و مصطفی نیلی، دو وکیل حقوق بشری، بیش از یک ماه است که در زندان اوین در حبس هستند. بازداشت آنها همراه با مهدی محمودیان و عده‌ای دیگر از وکلا و کنشگران مدنی در حالی اتفاق افتاد که قصد داشتند شکایتی حقوقی را علیه مقامات مسئول در مبارزه  با کرونا به دلیل «اهمال در انجام وظیفه که منجر به کشته شدن هزاران ایرانی شده» ثبت کنند.

منع واردات واکسن‌های ساخت آمریکا و بریتانیا به دستور علی خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی، میلیون‌ها ایرانی را از دسترسی به موقع به واکسن‌های تایید شده‌ی ضد کووید ۱۹ محروم کرد و بیماری و باعث مرگ هزاران ایرانی شد. 

این ممنوعیت سرانجام پس از گذشت هشت ماه و پر شدن بیمارستان‌های ایران از مبتلایان به ویروس کرونا و گذشتن آمار جان باختگان از مرز یکصدهزار نفر، از سوی آقای خامنه‌ای لغو شد.

آقایان کیخسروی و نیلی جزو معدود وکلای ایرانی هستند که علیرغم فشارها و موانع دستگاه امنیتی در برابر فعالیت‌های مستقل حقوقی، از پذیرش پرونده‌های حقوق بشری سر باز نزده‌اند. گفتنی است که با وجود صدور کیفرخواست، اتهامات وارده علیه آنها رسما اعلام نشده و تاریخ محاکمه‌شان نیز مشخص نیست.

موج اخیر سرکوب در ایران نمایانگر تداوم سیاست نظام حاکم مبنی بر تشدید فشار بر فعالیت‌های مدنی است، بویژه از سوی رئیس جمهور و رئیس قوه قضائیه‌ای که هر دو از ناقضان اصلی حقوق بشر در جمهوری اسلامی بوده‌اند. 

هادی قائمی گفت‌: «جامعه بین المللی با یک آزمایش روبروست: آیا به ایران فقط به عنوان یک پرونده هسته‌ای نگاه خواهد کرد و با سکوت، نظاره گر نابودی جنبش دادخواهی ایرانیان خواهد بود یا نه.»

کمپین حقوق بشر ایران

پرونده نوید افکاری؛ مرگ پرابهام شاهین ناصری در زندان تهران بزرگ

شاهین ناصری، یکی از شاهدان شکنجه نوید افکاری که در زندان تهران بزرگ محبوس بود به طرز پرابهامی درگذشت. نام آقای ناصری که از زندانیان جرایم عمومی بود از این جهت در یکسال اخیر در رسانه‌ها مطرح شده بود که از معدود شاهدان شکنجه نوید افکاری در بازداشتگاه آگاهی شیراز بود و شهادت خود را بصورت مکتوب ارائه داده بود.

به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، روز سه‌شنبه ۳۰ شهریورماه ۱۴۰۰، شاهین ناصری زندانی متهم به جرائم عمومی محبوس در زندان تهران بزرگ و از جمله شاهدان شکنجه نوید افکاری به شکل نامعلومی جان خود را از دست داد.

یک منبع نزدیک به خانواده آقای ناصری در گفتگو با گزارشگر هرانا ضمن تایید این موضوع گفت: «چند روز پیش مصادف با سالگرد اجرای حکم اعدام نوید افکاری از سالن محل حبس خود در زندان تهران بزرگ به مکان نامعلومی منتقل شد.» این منبع که به شرط محفوظ ماندن هویت خود با هرانا صحبت می کرد در ادامه سخنان خود افزود: «ما فکر می‌کردیم که به یک نهاد امنیتی منتقل شده، چون بارها توسط نهادهای امنیتی مورد تهدید قرار گرفته بود تا درباره پرونده برادران c_250_150_16777215_00___images_banners_shahin_naseri_1400_6-300x191.jpgافکاری سکوت کند، اما چند روز قبل متوجه شدیم که در محلی در زندان تهران بزرگ بسر می‌برد. شاهین ناصری هیچ بیماری زمینه‌ای نداشت و مرگ او کاملا ناگهانی و مشکوک است.»

هرچند خبر فوت این زندانی تا کنون به صورت رسمی به خانواده او ابلاغ نشده است، با این حال برادر شاهین ناصری به نقل از هم‌بندیان او در زندان تهران بزرگ خبر فوت وی را تایید کرده است. تاکنون جزییات بیشتری در خصوص مرگ این زندانی به دست نیامده است.

لازم به ذکر است در مورد ضرب و شتم و شکنجه نوید و وحید افکاری در بازداشتگاه اداره آگاهی شیراز در پرونده مورد اشاره قرار گرفته بود اما این اظهارات هیچگاه مورد توجه دادگاه قرار نگرفت. در روزهای اخیر در شبکه‌های مجازی فایل صوتی منتسب به آقای ناصری منتشر شده که او از تهدید قاضی دادگاه به دلیل ثبت شهادت شکنجه سخن گفته، به گفته این زندانی، قاضی پرونده او گفته است که به دلیل دخالت در پرونده امنیتی «بلایی به سرت می‌آورم که ذوب شوی!»

هرانا در تاریخ ۷ شهریورماه سال گذشته نخستین بار در گزارشی به تفضیل از صدور احکام اعدام، حبس و شلاق برای نوید، وحید و حبیب افکاری خبر داد و اسناد مربوط به آن را نیز منتشر کرد. نوید افکاری، کشتی گیر ایرانی سحرگاه روز شنبه ۲۲ شهریورماه ۹۹ علیرغم ابهامات جدی در پرونده و موج جهانی حمایت از وی در زندان عادل آباد شیراز اعدام شد.

هرانا

BalatarinFacebookMySpaceTwitterDiggDeliciousStumbleuponGoogle BookmarksRedditNewsvineTechnoratiLinkedinMixx

عضويت در خبرنامه

captcha

آمار بازديدكنندگان

6958967
امروزامروز757
ديروزديروز10787
اين هفتهاين هفته30460
اين ماهاين ماه97917
كلكل6958967
18.223.43.106
UNKNOWN